حکایت بی توجهی پادشاه به سپاهیان از سری حکایت های مثنوی معنوی
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/11/08چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکی از آن سپاهیان که نافرمانی از شاه نموده بود، با من سابقه دوستی داشت. او را سرزنش کرده و گفتم: از فرومایگی و حق ناشناسی است که انسان به خاطر رنجش اندک، هنگام حادثه، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را نادیده بگیرد.
او در جواب گفت: اگر از روی کرم و بزرگواری عذرم را بپذیری شایسته است، حقیقت این است که: اسبم در این حادثه جو نداشت، و زین نمدین آن را برای تأمین زندگی به گرو داده بودم. شاهی که سپاه خود را از اموال و نعمت ها دریغ دارد و در این راه بخل ورزد، نمی توان راه جوانمردی با او پیش گرفت.
زر بده سپاهی را تا سر بنهد
و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم