حکایت ها و اندرزهای گلستان سعدی درباره آداب صحبت از باب هشتم گلستان
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/10/08حکایت از باب هشتم گلستان سعدی درباره آداب صحبت
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست خاموش و هنر نمای و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.
عالم اندر میان جاهل را
مَثَلي گفتهاند صدیقان
شاهدی در بین کوران است
مُصحفی در سرای زندیقان
دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشتهاي که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی؟
گر جور شکم نیستی هیچ مرغ در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سدّ رمق و جوانان تا طبق برگیرند و پیران تا عرق بکنند اما قلندریان چندان بخورند که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.
اسیر شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگین، شبی ز دلتنگی
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخواندهاند مگر سرو راکه ثمرهاي ندارد. گویی درین چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره معین است به وقتی معلوم. گاهی به وجود آن تازهاند و گاهی به عدم آن پژمرده شوند و سرو را هیچ از این نیست و همه ی وقتی خوش است و این است صفت آزادگان.
به انچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد