حکایت اعتراض به عابد بی خبر از عشق از گلستان سعدی

خواندنیداستان و حکایات

- 97/08/06
حکایت اعتراض به عابد بی خبر از عشق از گلستان سعدیدر یکی از سفرهای مکه، گروهی از جوانان با صفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه می نمودند و شعری مناسب اهل تحقیق می خواندند و با حضور قلبی خاص به عبادت می پرداختند.
در مسیر راه، عابد خشک دل با ما همراه شد. چنین حالتی عرفانی را نمی پسندید و چون از سوز دل آن جوانان شوریده بی خبر بود، روش آنها را تخطئه می نمود. به همین ترتیب حرکت می کردیم تا به منزلگاه منسوب به بنی هلال رسیدیم و در آنجا کودکی سیاه چهره از نسل عرب به پیش آمد و آن چنان آواز گیرا خواند که کشش آواز او پرنده هوا را فرود آورد. شتر عابد به رقص در آمد، به طوری که عابد را بر زمین افکند و دیوانه وار سر به بیابان نهاد.
به عابد گفتم: ای عابد پیر، دیدی که سروش دلنشین در حیوان این گونه اثر کرد، ولی تو همچنان بی تفاوت هستی .
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمی کز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری

advertising