کتاب طنز دوازده صندلی اثر ایلف و پتروف

خواندنیکتاب و رمان

- 98/07/10
کتاب طنز دوازده صندلی اثر ایلف و پتروفکتاب دوازده صندلی یکی از مشهورترین کتاب‌های طنز در روسیه است که پس از سال‌ها، بالاخره در ایران نیز به چاپ شد. این رمان، که توسط ایلیا ایلف و یوگنی پتروف نوشته شده، با داستانی پرکشش و با طنزی عمیق به شوروی بعد از انقلاب اکتبر می‌پردازد. کتاب دوازده صندلی به حدی در میان مردم روسیه محبوب است که برخی از جملات و تکیه‌کلام‌های شخصیت اصلی آن به ضرب‌المثل تبدیل شده است.

نویسندگان کتاب دوازده صندلی:


طنز کتاب از نویسنده‌های کتاب شروع می‌شود. دو نفری که در روسیه به عنوان یک نفر شناخته می‌شوند. در واقع در تاریخ ادبیات روسیه «ایلیا ایلف» و «یوگنی پتروف» وجود ندارد بلکه همواره «ایلف و پتروف» وجود دارد که خوانندگان آن را می‌شناسند. آثاری که این دو به تنهایی خلق کردند هرگز با اقبال نوشته‌های مشترکشان روبه‌رو نشد. نکته جالب اینکه خود این دو «ایلف و پتروف» را یک نویسنده می‌دانند که در دو بدن زندگی می‌کند.

مترجم کتاب دوازده صندلی:


آبتین گلکار – مترجم کتاب – که ترجمه بسیار خوبی از رمان ارائه کرده است، درباره سانسور و محتوای رمان در مقدمه خود چنین می‌نویسد:
سانسور رمان در ده سال بعد پیوسته «کامل‌تر» می‌شد تا جایی که در برخی از چاپ‌ها حجم کتاب به یک سوم حجم اصلی رسید. اکثر ادیبان و منتقدان وابسته به حکومت، پس از مشاهده‌ی استقبال خوانندگان، کوشیدند اثر را حامی رژیم کمونیستی معرفی کنند. اما این رمان اجتماعی را باید فراتر از چارچوب‌های سیاسی دانست.

خلاصه کتاب دوازده صندلی


داستان کتاب با تمرکز بر زندگی «ایپولیت ماتویویچ» آغاز می‌شود. فردی که قبل از انقلاب اکتبر برای خودش برو بیایی داشت و نماینده اشراف بود اما حالا در دفترخانه سرپرست دایره‌ی ثبت مرگ و ازدواج بود. ایپولیت که میز کارش هم «شبیه سنگ‌های قدیمی بالای قبر» است از طرف یکی از تابوت‌سازهای شهر تحت فشار است تا برای مادرزنش در حال مرگش تابوت خوبی سفارش دهد. اما ایپولیت که هیچ خیری از مادرزن خود ندیده است علاقه‌ای به این کار ندارد.

در یکی از همین روزها خبر می‌رسد که مادرزن ایپولیت ماتویوچ در حال مرگ است. کشیش بر بالینش حاضر می‌شود و در لحظات آخر ایپولیت هم بالای سر او می‌رسد و می‌تواند قبل از مرگ با او صحبتی داشته باشد. چیزی که زندگی ایپولیت ماتویویچ را برای همیشه تغییر می‌دهد. در بستر مرگ، مادرزن سراغ یک سرویس مبلمان پذیرایی را می‌گیرد. سرویسی شامل یک میز و دوازده صندلی با پارچه انگلیسی که اتفاقا ساخت کارگاه هامبس هم بود.

اما ایپولیت وقتی تعجب خود را با مادرزن در میان می‌گذارد و از او می‌پرسد که به هنگام مرگ چرا سراغ این سرویس را می‌گیرد، حقیقتی مهم آشکار می‌شود که می‌تواند زندگی ایپولیت را از این رو به آن رو کند. مادرزن در جواب سوال می‌گوید: من برلیان‌هایم را در نشیمن یکی از صندلی‌ها قایم کردم.

برلیان‌هایی که قیمت آن‌ها بیشتر از ۷۰ هزار روبل است در یکی از این صندلی‌ها قایم شده است؟ اما آن صندلی کجاست؟

معلوم می‌شود که در زمان تفتیش خانه، وقتی که همه‌چیز ضبط می‌شد، مادرزن حاضر نبوده که برلیان‌ها را تسلیم حکومت کند. بنابراین تصمیم می‌گیرد آن‌ها را مخفی کند. غافل از اینکه همان سرویس مبلمان هم ضبط می‌شود. اما خبر خوب اینکه در شوروی هرچیزی که ثبت شده باشد معلوم است که در کجاست و یا چه کسی آن را در اختیار دارد. وقتی مادرزن از دنیا می‌رود، ایپولیت سفر خود را برای پیدا کردن برلیان‌ها آغاز می‌کند. سفری که بسیار پرماجرا است.

در روز نخست این سفر، آستاپ بِندِر – نقشه‌کش کبیر – وارد داستان می‌شود. مردی جوان که پدرش تبعه ترکیه بود و در طول عمرش شغل‌های زیادی عوض کرده است. شخصیت پرشوری دارد و یک هفت خط به تمام معنا، یک شارلاتان، یک آب زیر کاه است. در موارد لازم می‌تواند هرچیزی باشد، یک اشراف‌زاده حسابی و یا یک گدا که دل مردم را به درد آورد. حتی می‌تواند نقش مامور دولت را چنان خوب بازی کند که کسی جرات شک کردن به خودش ندهد. با این حال آستاپ از یک سری کد اخلاقی هم پیروی می‌کند و معمولا از خط قرمز عبور نمی‌کند.

دست بر قضا این دو شخصیت با هم روبه‌رو می‌شوند و ایپولیت که می‌توان گفت آدمی گیج اما بسیار حریص است با خود فکر می‌کند که «به هر حال دست‌تنها بودن هم سخت است. این یارو هم انگار از آن حقه‌بازهای هفت‌خط است. شاید به دردم بخورد.» و به این ترتیب جستجو برای پیدا کردن برلیان‌ها آغاز می‌شود.

کتاب شامل نقاشی‌های مختلف و زیادی از گروه کوکرینیکسی است که لذت خواند کتاب را دوچندان می‌کند. شخصیت‌های کتاب به بهترین شکل ممکن در کتاب به تصویر کشیده شده‌اند و تقریبا برای هر اتفاق تازه و مهم یک تصویر در کتاب وجود دارد. همچنین از روی کتاب دوازده صندلی آثار سینمایی زیادی ساخته شده است که از جمله آن می‌توان به فیلم دوازده صندلی (۱۹۷۰) به کارگردانی مل بروکس اشاره کرد.

درباره کتاب ایلف و پتروف


من قبلا هم کتاب‌های طنز از کشورهای مختلف را خوانده بودم ولی باید بگم طنز آن‌ها را خیلی کم متوجه می‌شدم و به سختی موقع خواندن کتاب لبخند می‌زدم اما باید اعتراف کنم با کتاب دوازده صندلی خیلی بیشتر از آن چیزی که فکر می‌کردم شاد شدم و خندیدم. بنابراین در همین جا به شما اطمینان می‌دهم اگر به دنبال یک کتاب طنز، مفرح و خوش‌خوان هستید، دوازده صندلی یکی از بهترین گزینه‌هاست. ضمن اینکه این رمان فراتر از یک رمان طنز است.

داستان طنز کتاب فقط وسیله‌ای است برای وارد شدن به اقشار مختلف جامعه و شرح زندگی مردم پس از انقلاب اکتبر، یعنی زمانی که جامعه یک تغییر بزرگ است و همه باید خود را آماده کنند. دوازده صندلی رمانی است که در هم خواننده را سرگرم می‌کند و هم تصویری دقیق از طبقات مختلف جامعه و ذهنیت آنان به دست می‌دهد.

در بخش‌های مختلف رمان ما شاهد نقدی تند در قالب یک طنز قوی هستیم که به موارد مختلف اشاره می‌کند و حکومت شوروی و نظام کمونیستی را هدف قرار می‌دهد که از جمله آن می‌توان به این موارد پرداخت که در آن زمان همه‌چیز ثبت می‌شد و آمار کوچک‌ترین چیزها هم در دست حکومت بود و یا اینکه فردی وجود نداشت که در خطر نباشد.

من هم مانند بیشتر افرادی که این رمان را خوانده‌اید و یا در آینده می‌خوانند شیفته شخصیت چند بعدی آستاپ بِندِر شدم. شخصیتی که در ابتدا حضور کم‌رنگی در کتاب دارد و باید اعتراف کنم از دست «ایلف و پتروف» شاکی بودم که چرا دیالوگ‌ها و صحنه‌های زیادی به آستاپ اختصاص نداده‌اند. اما رفته‌رفته حضور او پررنگ‌تر می‌شود و در انتهای کتاب «ایلف و پتروف» هم در مورد این شخصیت توضیح مختصری می‌دهند:

آستاپ بِندِر در طرح اولیه‌ی ما یک شخصیت فرعی بود که فقط در بعضی صحنه‌ها رمان حضور می‌یافت. تکیه کلامی برایش دست و پا کردیم که آن را از یک بیلیاردباز آشنا شنیده بودیم: «کلید آپارتمانی که پول تویش است..» اما بندر به‌تدریج از چارچوبی که برایش در نظر گرفته بودیم بیرون می‌آمد. اندکی بعد، دیگر نمی‌توانستیم حریفش شویم. در اواخر رمان، او را مثل یک آدم زنده مخاطب قرار می‌دادیم و بسیار پیش می‌آمد که بابت وقاحتش به او بدوبیراه بگوییم، وقاحتی که با آن خودش را تقریبا در تمام فصل‌های رمان جا می‌کرد.

تکیه کلامی که «ایلف و پتروف» به آن اشاره کردند یکی از بهترین موارد کتاب است که در چندین جا تکرار می‌شود. آستاپ که شخصیتی بی‌پول است و معمولا با حقه‌بازی خرج خود را تامین می‌کند وقتی از این تکیه کلام استفاده می‌کند که طرف مقابل یک خواسته بیش از حد انتظار دارد. اولین جایی که از این تکیه‌کلام استفاده می‌شود زمانی است که پسربچه‌ای به آستاپ نزدیک می‌شود و از او که خود آه در بساط ندارد ده کوپک می‌خواهد. البته آستاپ بنابر همان کدهای اخلاقی خاص خودش در ابتدا تلاش می‌کند به پسربچه کمک کند اما:

با خوشحالی فریاد زد: «عمو، ده کوپک می‌دهی؟»
جوان سیبی را که در جیبش داغ شده بود بیرون کشید و به پسربچه داد، اما او دست بردار نبود. آن‌وقت رهگذر ایستاد، نگاه طعنه‌آمیزی به پسرک انداخت و آهسته گفت: «نکند کلید آپارتمانی را هم که پول توی آن است می‌خواهی؟» (کتاب دوازده صندلی – صفحه ۵۱)

ترجمه خوب کتاب از نکات مهم این رمان است. در قسمت‌هایی از کتاب اگر توضیحات مترجم نبود خواننده معمولی امکان نداشت کنایه‌های موجود در کتاب را درک کند اما مترجم با توضیح‌های دقیق دست خواننده را می‌گیرد. همچنین در آخر کتاب یوگنی پتروف خاطراتی آورده است که نحوه شکل‌گیری و نوشتن رمان را به همراه ماجراهایی از ایلف بیان می‌کند.

نمی‌دانم کدام‌یک از ما این عبارت را بر زبان آورد: «کاش با هم بمیریم، مثلا در یک سانحه‌ی هوایی یا یک تصادف اتومبیل. آن‌وقت هیچ‌کدام از ما مجبور نیست در مراسم خاکسپاری خودش شرکت کند.» (کتاب دوازده صندلی – خاطراتی از ایلف – صفحه ۴۶۹)
advertising