پسری با پیژامه راه‌ راه رمانی به قلم جان بوین

خواندنیکتاب و رمان

- 97/10/11
پسری با پیژامه راه‌ راه رمانی به قلم جان بوین

نویسنده رمان پسری با پیژامه راه راه


پسری با پیژامه راه‌ راه یا The Boy in the Striped Pyjamas رمانی به قلم جان بوین است که در سال 2006 منتشر شده. در سال 2008 ، از روی این فیلم، اقتباسی سینمایی به کارگردانی مارک هرمن ساخته شده است.

مترجم و انتشارات رمان پسری با پیژامه راه راه


مترجم رمان پسری با پیژامه راه راه پروانه فتاحی می باشد و ناشر آن انتشارات هیرمند است.

مضمون و درونمایه رمان پسری با پیژامه راه راه


در پشت جلد پسری با پیژامه‌ی راه راه نوشته شده: بعضی چیز ها نشسته اند و منتظرند تا کشف شوند، بعضی دیگر را هم بهتر است به حال خود رها کرد. این کتاب به یکی از صفحات سیاه تاریخ می پردازد و درباره انسان هایی صحبت می کند که باید یا شکنجه گر باشند یا قربانی، حد وسطی وجود ندارد و تنها دیواری از هم جدایشان میکند.
شخصیت های اصلی کتاب – پسری با پیژامه‌ی راه راه – دو کودک اند با دو دنیای متفاوت که هیچ درکی از دنیاهایی که در آن ها قرار گرفته اند ندارند و سعی می کنند دنیا را دور از مرز کشی بزرگتر ها تجربه کنند. برونوی نه ساله پرسش های زیادی در ذهن دارد. پیشوا کیست؟ چرا آنها را مجبور کرد خانه ی قشنگشان را در برلین ترک کرده و به جای پرت بروند؟ آدم های پیژامه پوش آن طرف سیم های خاردار که هستند؟ بزرگ تر ها توضیح قانع کننده ای نمی دهند. بنابراین برونو تصمیم می گیرد به تنهایی دست به اکتشاف بزند و پاسخ سوالاتش را پیدا کند. یک دوست جدید کشف می کند. پسری با تاریخ تولد یکسان با خودش، پسری پیژامه پوش. اما چرا آنها هیچ وقت نمی توانند با هم بازی کنند؟

قسمتی از رمان پسری با پیژامه راه راه


برونو سوالش را سبک سنگین کرد، می خواست این دفعه از کلمات درستی استفاده کند که احیاناً بی ادبانه نباشد. بالاخره پرسید: ” آدم هایی که آن بیرون هستند کی اند؟”
پدر سرش را به سمت چپ خم کرد، سوال برونو کمی گیجش کرده بود. “سرباز و منشی اند برونو. تو که آنها را قبلا دیده ای. برونو گفت: “نه، آنهارا نمی گویم. منظورم آن آدم هایی ست که از پنجره اتاقم توی آن آلونک های دور می بینم. همه شان هم مثل هم لباس می پوشند. پدر سرش را تکان داد، لبخند ملایمی روی لبانش نشست و گفت: “آهان، آن ها. آنها اصلا آدم نیستند برونو.” برونو اخمی کرد و گفت: “آدم نیستند؟” متوجه منظور پدر نشد. پدر گفت: “خب، دست کم آن آدمی که منظور ماست، نیستند. اما تو لازم نیست نگران آنها باشی. با تو کاری ندارند. تو به هیچ وجه، هیچ وجه مشترکی با آن ها نداری. فقط با خانه ی جدید کنار بیا و آرام بگیر، این وظیفه ی توست. شرایط را بپذیر تا خودت را پیدا کنی، آن وقت همه چیز راحت تر می شود.”
advertising