داستان کوتاه و آموزنده قضاوت عجولانه

خواندنیداستان و حکایات

- 97/09/18
داستان کوتاه و آموزنده قضاوت عجولانهمرد جوانی ، از دانشكده فارغ التحصيل شد. ماهها بود كه ماشين اسپرت زيبايی ،پشت شيشه های يك نمايشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشين شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود كه برای هديه فارغ التحصيلی ، آن ماشين را برايش بخرد . او می دانست كه پدر توانايی خريد آن را دارد .
بلاخره روز فارغ التحصيلی فرارسيد و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهايت مغرور و شاد هستم و تورا بيش از هر كس ديگری دردنيا دوست دارم . سپس يك جعبه به دست او داد . پسر ،كنجكاو ولی نااميد ، جعبه را گشود و در آن يك انجيل زيبا ، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، يافت .
با عصبانيت فريادی بر سر پدر كشيد و گفت : با تمام مال ودارايی كه داری ، يك انجيل به من ميدهی؟
كتاب مقدس را روی ميز گذاشت و پدر راترك كرد .
سالها گذشت و مرد جوان در كار وتجارت موفق شد . خانه زيبايی داشت وخانواده ای فوق العاده . يك روز به اين فكر افتاد كه پدرش ، حتماً خيلی پير شده وبايد سری به او بزند . از روز فارغ التحصيلي ديگر او را نديده بود . اما قبل ازاينكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسيد كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از اين بود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشيده است . بنابراين لازم بود فوراً خود رابه خانه برساند و به امور رسيدگی نمايد .
هنگامی كه به خانه پدر رسيد ، در قلبش احساس غم و پشيمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود ودر آنجا، همان انجيل قديمی را باز يافت . در حاليكه اشك می ريخت انجيل را باز كرد وصفحات آن را ورق زد و كليد يك ماشين را پشت جلد آن پيدا كرد . در كنار آن ، يك برچسب با نام همان نمايشگاه كه ماشين مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاريخ روز فارغ التحصيلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .
advertising