داستان مرگ رستم به دست شغاد
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/08/14سال ها گذشت و شغاد از سوی زال نزد شاه کابل رفت . او به شغاد علاقه مند شد و مال های بسياری را به وی سپرد . اين گونه بود که رستم هر سال يک پوست چرم گاو زرين از شاه کابل به عنوان ماليات می گرفت . شاه کابل به اميد راحتی از اين ماليات شغاد را پناه داد ولی اين طور نشد . او اين مسئله را با شغاد در ميان گذاشت شغاد از برادر رنجيده شد, پس با هم حيله ای ريختند تا رستم را از بين ببرند. و آن اين بود که شاه کابل مهمانی ترتيب دهد و در وسط آن بساط می و شراب را پهن کند و به هوای مستی بر شغاد خشمگین شود و او از خشم شاه نزد رستم برود و او را به جنگ با او تحريک کند. پس شاه چنين کرد و شغاد نزد رستم رفت. وقتی شغاد رفت، شاه در نخجيرگاهی صد چاه کند و در آن ها نيزه های فراوان قرار داد و روی آن ها را پوشاند. از آن سو شغاد نزد رستم رفت و از شاه کابل بدی های بسيار گفت. پس رستم به خشم آمد و با سپاهی به سوی او رفت. چون به کابل رسيد شاه آن ديار نزد او زانو زد و به عذر خواهی پرداخت و رستم او را بخشيد. پس مهمانی ترتيب داده شد و شغاد در آن از نخجيرگاهی آباد و خرم تعريف کرد و به تطميع رستم پرداخت. رستم وسوسه ی شکار شد و به سوی آن شکارگاه حرکت کرد. چون رستم وارد آن مکان شوم شد، رخش بوی خاک تازه فهميد و از حرکت ايستاد. هنگامی که رستم و رخش به ميان دو چاه رسيدند تعادل خود را از دست دادند و در يک چاه افتادند. پهلوی رخش و رستم شکافت. رستم به سختی خود را به لبه ی چاه رساند و چون شغاد را ديد بر او برآشفت و کمانش را برداشت و تيری به سوی او گرفت. شغاد از ترس پشت درخت چناری ميان تهی پناه گرفت و رستم او و درخت را به هم دوخت. سپس روی به آسمان کرد و يزدان پاک را سپاس گفت و در نهايت پس از سال ها زندگی ناعادلانه در گذشت. چون خبر مرگ رستم به زال رسيد، او فرامرز، فرزند رستم، را برای انتقام جويی فرستاد. او چون به کابل رسيد پيکر رستم را به مشک و عنبر آميخت و او را در تابوت آهنی قرار داد و در بستانی در زابل دفن کرد سپس دوباره به کابل رفت و کابل را به خاک و خون کشيد و شاه کابل را کشت و زال مردی شريف را به پادشاهی کابل برگزيد.