چند حکایت و شعر کوتاه در باب آداب صحبت از گلستان سعدی

خواندنیداستان و حکایات

- 97/12/20
چند حکایت و شعر کوتاه در باب آداب صحبت از گلستان سعدی- حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.

به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد


- شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند.

خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس
به قهر ازو بستانند و مزد سرهنگی
قاضی چو بر شوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهر تو ده خربزه زار


- فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار، ای مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند


- هر که بر زیر دستان نبخشاید به جور زبر دستان گرفتار آید

نه هر بازو که در وی قوتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جور زورمندی


- حق جل و علا می‌بیند و می‌پوشد و همسایه نمی‌بیند و می‌خروشد

عوذ بالله اگر خلق غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
دو نان نخورند و گوش دارند
گویند امید به که خورده


- نیک بختان به حکایت و امثال پیشینیان پند گیرند زان پیشتر که پسینیان به واقعه او مثل زنند. دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.

پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران به تو پند


- از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید

چو گاو ار همی بایدت فربهی
چو خرتن به جور کسان در دهی


- هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن.

طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
advertising