داستان خواندنی مرد ساده لوح و روزی رسانی خدا

خواندنیداستان و حکایات

- 97/11/02
داستان خواندنی مرد ساده لوح و روزی رسانی خداشخص ساده‌لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد. به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند.

چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پای ستونی نشست و شمعی روشن كرد و از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.

مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود، ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم می خورد بی اختيار سرفه‌ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت: «هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت: «فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجایی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد! خدا همیشه میگوید از تو حرکت و از من برکت.
advertising