داستان طنز هیزم شکن و فرشته

خواندنیطنز و معما

- 97/10/11
داستان طنز هیزم شکن و فرشتهروزی از روزها، هيزم شكنی مشغول قطع كردن يه شاخه درخت از بالای رودخانه بود ، تبرش به داخل رودخانه افتاد وقتی در حال گريه كردن بود فرشته ای آمد و از او پرسيد: چرا گريه می كنی؟ هيزم شكن گفت كه تبرم داخل رودخانه افتاده.
فرشته رفت و با يه تبر طلايی برگشت. از هیزم شکن پرسید: آيا اين تبر توست؟ هيزم شكن جواب داد: نه . فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با تبری نقره ای برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يک تبر آهنی برگشت و پرسيد آيا اين تبر، تبر توست؟ جواب داد: بله همین است.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به وی داد و هيزم شكن خوشحال روانه خانه شد .يک روز وقتی داشت با زنش در كنار رودخونه قدم میزد زنش داخل رودخانه افتاد. هيزم شكن داشت گريه می كرد كه فرشته باز هم آمد و پرسيد كه چرا گريه می كنی؟ اوه فرشته، زنم داخل رودخانه افتاده فرشته به زير آب رفت و با زنی بسیار زیبا برگشت و پرسيد : آیا زن تو همین است؟ هيزم شكن با خوشحالی فرياد زد بله. فرشته عصبانی شد و به او گفت تو تقلب كردی، اين ناجوانمردانه است ،هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشته مهربان مرا ببخش. سوء تفاهم شده. میدانید، اگه به این زن زیبا نه ميگفتم تو ميرفتی و با زن زیبای دیگری می آمدی. و باز هم اگه به آن زن زیبا نه ميگفتم تو باز میگشتی و با زن خودم برمیگشتی و من هم ميگفتم بله.
آنوقت تو هر سه تا را به من میدادی اما فرشته مهربان، من یک آدم فقيرم و توانايی نگهداری سه زن را ندارم، و به همين دليل بود كه اين بار گفتم بله.
advertising