داستان طنز آمیز مردی با همسران بسیار
خواندنی › طنز و معما
- 99/04/22با خودشون میگن این آدم راز اصلی شو راحت گفت. برای چی باید بیاد واسه بقیه چیزها دروغ بگه؟» گفتم «اما تو که زن و بچه نداری، چطور اینو مدیریت میکنی؟» پوزخندی زد و گفت: «تو این چیزا رو نمیفهمی، برو واسه همون صفحه اجتماعی که بلاکت کرده عزاداری کن»
بعد از اینکه پیجم رو رفرش کردم و فهمیدم هنوز بلاک هستم، از جواد خواستم بیشتر توضیح بدهد تا دربارهاش بنویسم. گفت: «ببین خیلی راحته. عملا زن سابقی که وجود نداره، هیچ دردسری ایجاد نمیکنه!
اول با یه زنی به اسم سحر آشنا شدم. از صداقتم خوشش اومد اما گفت: «من دوست دارم همسرت رو ببینم بفهمم من ازش سر هستم یا نه؟» بهش گفتم: «البته که تو خیلی سرتری» سحر گفت: «نه خب اگه اینجوری باشه نمیخوامت! برعکسش برام جذابتره... که بدونم زنهای سطح بالاتری قبلا بهت جوابِ مثبت دادن!»
تنها چیزی که نیاز داشتم یه همسرِ سابقِ خفن بود! روز بعد با سپیده آشنا شدم. سپیده هم بعد از شنیدنِ دروغم، واقعا از صداقتم خوشش اومد، اما یک شرط داشت: «باید زنت رو طلاق بدی و حضانت بچههات هم با همسرت باشه» بهش گفتم چشم زارت طلاقش میدم...» روز بعد رفتم اداره تئاتر تا زنی پیدا کنم که نقش همسر سابقم رو بازی کنه که با پگاه آشنا شدم.
پگاه به دردِ همسر سابق بودن میخورد، اما همونقدر به دردِ همسرِ آینده بودنم میخورد. دو راهیِ سختی بود.وقتی فهمیدم با همسرِ سابق راحت کنار میاد، شمارهش رو سیو کردم و به جست و جو ادامه دادم. روز بعد با یه تیر دو نشون زدم. خورشید هم حاضر بود نقش همسر سابقم رو بازی کنه و هم بدش نمیاومد همسر آیندهم باشه!»
گفتم: «انصافا من نمیفهمم! یعنی این زن همزمان که دوست داره باهات ازدواج کنه، میره جلوی بقیهی زنها نقشِ همسر سابقت رو بازی میکنه؟ خداایاا این اصلا عادلانه نیست»، بعد صفحه اجتماعیم رو رفرش کردم و دیدم همچنان بلاک هستم. بعد آهنگ گلچهره مپرس از شجریان رو پلی کردم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. جواد ادامه داد: «با پیدا شدنِ بازیگر نقشِ همسر سابق، دیگر روی غلطک افتادم.
در ادامه فروغ برام شرط گذاشت که با هم بچهدار بشیم و سه بچهی سابقم رو از ارث محروم کنم و فقط بچهی جدید وارث باشه که بهراحتی قبول کردم، تابان بهم گفت تنها شرطم اینه که به زنِ اولت بگی تابان رو خیلی بیشتر از اون دوست داری، که خب این کارها برای من مثل آب خوردن بود! فروزان گفت خیلی آدم دلسوزی هست و دلش نمیاد همسر سابقم تنها بمونه و اول باید براش یک شوهر جدید پیدا کنیم که کردیم!، سوزان از بقیه بدجنستر بود و فرایندی طراحی کرد که همسر سابقم محکوم به خیانت بشه و کلکش کنده بشه که برام مهم نبود چون در واقع نبود...
سایه گفت حاضره در یک خانه با همسر سابق کنار بیاد که بهترر!، مهشید نقشهی قتلِ همسر سابقم رو کشید، ماه بانو خیلی کول با قضیه برخورد کرد و گفت: اصلا مردهای جاافتاده و باتجربه یه جذابیتِ خاصی دارند! و در نهایت مهتاب گفت: «اگر یک خونه مجزا برای من بگیری حله! به جهنم که چند تا زنِ دیگه هم داری!»
جواد هارهار میخندید و میگفت: «قشنگیش اینه که هر وقت هر کدومو نمیخوام ببینم، راحت میگم درگیر سه تا بچههام هستم و اونها هم بهم حق میدن!»
من واقعا روابط امروزی رو درک نمیکنم... یه بار دیگه پیجِ رو رفرش کردم. بله، همچنان بلاک بودم. آهنگِ وقتی دلگیری و تنها رو پلی کردم و هایهای گریه کردم. علی ایحال من به همون صفحه اجتماعی که بلاکم کرده دلخوشم. اونقدر دوستش دارم که بتونم سالها توی حالتِ بلاک بمونم اما قصهش توی ذهنم به سکانسِ آخر نرسه.میدونم این زندگی نیست که من میکنم ولی خداییش اونی که شما دارید میکنید هم زندگی نیست. چی کار دارید میکنید با هم؟ رحم کنید به هم...