شعر نو ای دوست از شاعر معاصر فریدون مشیری
خواندنی › شعر و ادبیات
- 97/09/10
که دل از دوری رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسی ای صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد