داستان کوتاه و آموزنده یک جا منشین از سری داستان های شیوانا

خواندنیداستان و حکایات

- 97/11/02
داستان کوتاه و آموزنده یک جا منشین از سری داستان های شیوانايكی از شاگردان شيوانا هميشه روی تخته سنگي رو به افق می نشست و به آسمان خيره می شد و كاری نمی كرد. شيوانا وقتی متوجه بيكاری و بی فعاليتی او شد كنارش نشست و از او پرسيد چرا دست به كاری نمی زند تا نتيجه ای عايدش شود و زندگی بهتری برای خود رقم زند.

شاگرد جوان سری به علامت تاسف تكان داد و گفت: «تلاش بی فايده است استاد! به هر راهی كه فكر می كنم می بينم و می دانم كه بی فايده است. من می دانم كار درست چيست اما دست و دلم به كار نمی رود و هر روز هم حس و حالم بدتر می شود!»

شيوانا از جا برخاست و دستش را برشانه شاگرد جوانش كوبيد و گفت: «اگر می دانی كجا بروی خوب برخيز و برو! اگر هم نمی دانی خوب از اين و آن، جهت و سمت درست حركت را بپرس و بعد كه جهت را پيدا كردی آن موقع برخيز و در آن جهت برو! فقط برو و يكجا منشين! از يكجا نشستن هيچ نتيجه ای عايد انسان نمی شود. فرقی هم نمی كند آن انسان چقدر دانش داشته باشد! اگر غم و اندوه داری در حين فعاليت و كار به آنها فكر كن! اگر می خواهی معنای زندگی را درك كنی در اثنای كار و تلاش اين معنا را درياب. مهم اين است كه دائم در حال رفتن به جلو باشی! پس برخيز و راه برو!»
advertising