کتاب اعلان قرمز اثر بیل براودر با ترجمه مهدی صادقی

خواندنیکتاب و رمان

- 98/12/21
کتاب اعلان قرمز اثر بیل براودر با ترجمه مهدی صادقی

نویسنده کتاب اعلان قرمز


کتاب اعلان قرمز با عنوان اصلی Red Notice اثر بیل براودر است که در آن روایتی واقعی از مسائل مالی کلان، قتل و مبارزه برای عدالت جریان دارد. این کتاب که یک داستان جنایی و مهیج دارد کتابی اتوبیوگرافیک محسوب می‌شود و روایتگر زندگی نویسنده به عنوان یک فعال حقوق بشر است که به صورت اتفاقی هم وارد این حوزه شده است.

بیل براودر فردی با لهجه و ریشه آمریکایی و پاسپورت انگلیسی است که اتفاقاً استعداد زیادی در سرمایه‌گذاری و امور اقتصادی دارد و با استفاده از این توانایی ذاتی‌اش در تجارت به بزرگترین سرمایه‌گذار خارجی در کشور روسیه تبدیل می‌شود و سپس با پرده برداشتن از فسادهای مالی در روسیه زندگی خودش را به خطر می‌اندازد. بیل براودر در نهایت از روسیه دیپورت شده و به دشمن شماره یک پوتین (رئیس جمهوری فعلی کشور روسیه) تبدیل می‌شود.

در واقع زندگی بیل براودر، همان طور که در کتاب اعلان قرمز روایت می‌کند، بعد از پرده برداشتن از فسادهای کلان مالی الیگارشی‌های روس (افراد خاصی که به قدرت حاکمیت دسترسی دارند و از این قدرت برای کسب سود استفاده می‌کنند)، کاملا زیرورو می‌شود؛ بعد از این کارها زندگی براودر با تهدید به مرگ، دادگاه‌ها و حکم‌های اعلان قرمز اینترپل و خطر دستگیری همراه است. خطراتی که برای وکیل‌های روسی‌اش هم وجود دارد؛ سرنوشت سرگئی مگنیتسکی، وکیل روس براودر، به زندان و شکنجه و نهایتا قتل منتهی شد.

بعد از این ماجرا است که براودر تصمیم می‌گیرد تا از این جنایت پرده‌برداری و عدالت را برای سرگئی و خانواده‌اش احقاق کند. تلاش‌هایی که باعث می‌شود در ایالات متحده قانونی به اسم قانون مگنیتسکی تصویب و به موجب این قانون لیستی از افراد و مقامات روسی که در قتل سرگئی نقش داشتند مور تحریم قرار بگیرند. و به این ترتیب بیل براودر که قبلا سرمایه‌گذار و اقتصاددان بود به یک فعال حقوق بشر تبدیل می‌شود. پوتین نیز در اقدامی تلافی‌جویانه و آشکار، مبادرت به تصویب قانونی می‌کند که طی آن از واگذاری حضانت کودکان بی‌سرپرست روسیه به شهروندان آمریکایی ممانعت به عمل آید.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب در ادامه این اتفاقات چنین آمده است:
کتاب اعلان قرمز در قالب یک داستان جنایی واقعی و مهیج، با توصیف یک نهضت سیاسی و همچنین نقل جزئیات دسیسه‌ای گسترده برای سوءاستفاده‌های مالی در روسیه، سرگذشت واقعی فردی را به تصویر می‌کشد که عزم خود را برای ایجاد تغییری در این جهان جزم کرد، و البته به صورتی اتفاقی به مفهوم زندگی نیز پی برد.

کتاب اعلان قرمز ۵۲۰ صفحه است که حدود ۲۰۰ صفحه اول شامل زندگی تجاری و سرمایه‌گذاری‌های بیل در روسیه است. او بیان می‌کند که چطور پس از فروپاشی شوروی، روسیه به یکی از منحصر به فردترین فرصت‌های سرمایه‌گذاری در تاریخ تبدیل می‌شود. فرصتی که هرچند بزرگ باشد و سودآور بود به همان اندازه خطرناک هم بود. اما به اعتقاد من در این ۲۰۰ صفحه نویسنده به شکل بسیار جزئی به مسائل پرداخته و برای خواننده‌ای که از مسائل مالی و سرمایه‌گذاری سررشته‌ای ندارد خسته‌کننده است، اما اگه در نیمه اول کتاب صبوری کنید، نیمه دوم کتاب به حدی تأثیرگذار و مهیج می‌شود که به نتیجه صبر خود را خواهید دید.

فکر می‌کنم این کتاب در زمینه کتاب‌های زندگی‌نامه یکی از مواردی باشد که با وجود خوب بودن نادیده گرفته شده و پیشنهاد می‌کنم اگر به مسائلی مانند فساد مالی، جریان‌های اقتصادی در کشورهای مختلف، سیاست و سوءاستفاده از قدرت علاقه دارید حتما نیم نگاهی به کتاب اعلان قرمز داشته باشید. در ادامه برای آشنا شدن با متن و همچنین مسائلی که در کتاب اعلان قرمز مطرح می‌شود قسمت‌هایی از آن را نقل می‌کنیم. همچنین در نظر داشته باشید که نباید به طور تک‌بعدی و به شکل سیاه و سفید دیدن مسائل مختلف به سراغ کتاب رفت.

جملاتی از کتاب اعلان قرمز


- در روسیه برای افراد و حق و حقوقشان هیچ احترامی قائل نیستند. ممکن است یک فرد قربانی نیازهای دولت بشود و به‌عنوان سپر بلا، مهره‌ی بازی و یا حتی یک بازیچه‌ی موقتی با او برخورد شود. اینجاست که انسان به معنای گفته‌ی معروف استالین پی می‌برد: «بدون وجود انسان‌ها، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت.»

- اینجا کالیفرنیا بود و من احساس می‌کردم که وارد بهشت شده‌ام. خیلی زود متوجه شدم که آنجا واقعا یک بهشت بود؛ هوای صاف و پاکیزه و آسمان آبی. هرروز، انگار در بهشت دیگری زندگی می‌کردیم. هرکسی که در استنفورد بود، خودش را به آب و آتش زده بود تا به آنجا برسد: هشتاد ساعت کار در هفته در جایی مانند بِین؛ غرق‌شدن‌های طولانی‌مدت در کامپیوتر؛ به خواب رفتن‌های ناگهانی پشت میز کار؛ فدا کردن تفریحات به‌خاطر کسب موفقیت و… همه‌ی ما تبدیل به ستیزه‌جویانی شده بودیم که سخت در رقابت بودند تا به آنجا برسند. اما همین‌که به آنجا رسیدیم، کل ماجرا تغییر کرد. استنفورد به شما اجازه نمی‌داد که نمره‌هایتان را به کارفرمایان بالقوه‌تان نشان بدهید. تمامی تصمیمات استخدامی بر مبنای مصاحبه و تجربه‌ی کاری شخص صورت می‌گرفت. نتیجه این شد که رقابت تحصیلی معمول، جای خود را به چیزی داد که هیچ‌یک از ما انتظار آن را نداشت؛ فضایی سرشار از همکاری، مودت و صمیمیت. من خیلی زود متوجه این نکته شدم که موفقیت در استنفورد در گرو موفقیت تحصیلی چشمگیر در آنجا نبود، بلکه مهم این بود که فرد حضور مستمرش را در استنفورد حفظ کند.

- هفتاد سال کمونیسم، وجدان کاری تمام افراد یک ملت را نابود کرده بود. میلیون‌ها نفر از مردم روسیه به‌خاطر بروز دادن کوچک‌ترین ابتکار عمل شخصی به زندان‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شده بودند. دولت شوروی شدیدا متفکران مستقل را مجازات می‌کرد و طبیعتا عکس‌العمل آن‌ها این می‌شد که برای حفظ جانشان هیچ کاری نکنند. و دعا کنند که کسی متوجه آن‌ها نشود. این مسئله درست از زمان شیرخوارگی مردم روسیه در روح و روانشان رسوخ کرده بود. بنابراین، برای اداره‌ی یک تجارت‌خانه به سبک غربی، یا باید یک جوان روسی تازه‌نفس را به طور کامل درباره‌ی فضایل کاری و روشن‌اندیشی شستشوی مغزی می‌دادید و یا باید به دنبال یک شخص شگفت انگیزی می‌گشتید که فطرت پاکش تسلیم فشارهای کمونیسم نشده باشد.

- در روسیه، گشتن به دنبال اطلاعات مانند فروافتادن در یک وضعیت پیچیده و عجیب و غریب بود. با پرسیدن سوال، به یک معما می‌رسیدید و با دنبال کردن سرنخ به یک بن‌بست. هیچ‌چیز بدیهی و آشکار نبود. بعد از هفتاد سال تلاش اداره‌ی اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق، موسوم به کا‌گ‌ب، در القای بدبینی به مردم، شهروندان روسیه مراقب بودند تا از هرگونه اطلاعاتی حفاظت کنند. حتی پرسیدن سوال راجع به حال و احوال کسی، مانند این بود که از وی درخواست برملا کردن یک خبر محرمانه را در سطح ملی کرده باشید.

- هرجا که اتفاق بدی پیش می‌آمد، مردم سعی می‌کردند که اصلا در آن دخالت نکنند تا از هرگونه گزندی در امان باشند. دلیل آن، عدم وجود مسئولیت‌پذیری مدنی نبود، بلکه دلیل آن این بود که بهای مداخله، مجازات بود نه تقدیر.

- هرکسی که آثار نویسندگانی چون چخوف، گوگول و داستایوفسکی را خوانده باشد، این مطلب را تأیید می‌کند که داستان‌های روسی پایان خوشی ندارند، درست مانند آنچه خود سرگئی یک‌بار به آن اشاره کرده بود. مردم روسیه با مصیبت، درد و رنج و ناامیدی خو گرفته‌اند و با موفقیت و صدالبته با عدالت بیگانه‌اند. جای تعجب نیست که این مسئله در اعماق وجود بیشتر مردم روسیه بذر تسلیم به قضا و قدر را کاشته و به آن‌ها تلقین می‌کند که این جهان شوم است و ناگواری‌هایش همیشگی. در نتیجه هرگونه تلاشی برای تغییر اوضاع محکوم به شکست است.

- من قطعاً این کار را به‌خاطر شجاعت انجام نمی‌دهم؛ من شجاع‌تر از سایر افراد نیستم و مانند دیگران ترس را حس می‌کنم. اما چیزی که من درباره‌ی ترس کشف کرده‌ام این است که در هر لحظه‌ی معین هرچقدر هم حس شدیدی از ترس بر من غلبه کند، این احساس زیاد طول نمی‌کشد و بعد از اندک زمانی این حس فروکش می‌کند. افرادی که در یک منطقه‌ی جنگی زندگی می‌کنند و یا دارای مشاغل خطرناکی هستند نیز این مسئله را تأیید می‌کنند که بدن انسان ظرفیت احساس ترس را برای مدتی طولانی ندارد. هرچقدر حوادث بیشتری برای انسان رخ بدهد، فرد بیشتر به آن عادت می‌کند.
advertising