رمان نان سال های جوانی اثر هاینریش بل

خواندنیکتاب و رمان

- 98/04/01
رمان نان سال های جوانی اثر هاینریش بل

نویسنده رمان نان سال های جوانی


نان سال های جوانی، اثر نویسنده کتاب عقاید یک دلقک، هاینریش بل آلمانی است. نان سالهای جوانی که با عنوان های نان آن سال ها نیز در ایران به انتشار رسیده است.این کتاب در سال 1955 برای اولین بار به انتشار رسید. ظاهرا فیلمی نیز به همین نام در سال 1962 ساخته شده است. هاینریش بل نویسنده قابل و مورد علاقه ی خیلی از کتاب خوان هاست، اما به زعم عده ای عقاید یک دلقک بهترین اثر وی است.

انتشارات و مترجم رمان نان سال های جوانی


نشر چشمه با ترجمه آقای محمد اسماعیل زاده این رمان را در ایران به انتشار رسانده است.

خلاصه رمان نان سال های جوانی


کل داستان در یک روز اول هفته میگذرد ،یک روز دوشنبه بسیار طولانی که گویی پایان ناپذیر است،راوی داستان که همان شخصیت اصلی داستان است فندریچ نام دارد او در شانزده سالگی روستایش را ترک کرده و به شهر آمده تا دوره کارآموزی اش را به پایان برساند و مشغول به کار شود .فندریچ حالا که درحال تعریف کردن ماجراهای آن دوشنبه طولانیست هفت سال است در شهر زندگی می کند و بیشتر این سالها را به کارآموزی و امتحان شغل های مختلف پرداخته و حالا او یک تعمیرکار لباسشویی ماهر است.
در واقع ماجرای رمان، ماجرای پسر جوانی است به نام والتر فندریچ که از روستا به شهر آمده و نهایتا تعمیر کاری ماشین های لباس شویی را به عنوان شغل خود انتخاب می کند. فندریچ پسر فقیری است که همواره گرسنه بوده است و از فقرش سخن می گوید. دغدغه ای او در تمام سالهای زندگیش نان بوده است. راوی داستان که خود فندریچ است طوری از نان حرف می زند که انگار تمام جهان حول محور نان می چرخد.
در همان دوران فقر و بدبختی، فندریچ مادرش را از دست می دهد. او برای به دست آوردن نان به خیلی کارها دست زده است، کتابهای پدرش را رسما به هیچ فروخته و نان خریده است. حتی زمانی که به شهر آمد و وضع مالی اش بهتر شد، چشمش از نان سیر نشد، به طوری که آنقدر زیاد نان می خرید که بیشتر آن ها فاسد می شد.
زندگی فندریج به روزمرگی رسیده بود، او به کارش می پرداخت و قرار بود با دختر کارفرمایش ازدواج کند تا روزی که بنا بود به درخواست پدرش به دنبال هدویگ دختر دوست پدرش که معلم خودش نیز بود به ایستگاه قطار برود. او عاشق هدویگ می شود و آن دختر در تمام زندگی نفوذ می کند طوری که انگار دیگر نان و گرسنگی مساله فندریچ نیست.

گزیده ای از رمان نان سال های جوانی


«... گرسنگی قیمت‌ها را به من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی‌خود می‌کرد، من غروب‌ها ساعت‌های متمادی بی‌هدف در شهر پرسه می‌زدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کردم به جز نان. چشم‌هایم می‌سوخت، زانوهایم از ضعف خم می‌شد و حس می‌کردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان.»
advertising