داستان و کاربرد ضرب المثل دم خروس را باور کنم یا قسم روباه را

خواندنیداستان و حکایات

- 97/09/23
داستان و کاربرد ضرب المثل دم خروس را باور کنم یا قسم روباه را

کاربرد ضرب المثل دم خروس را باور کنم یا قسم روباه را


اگر کسی سخنی را به دروغ بیان کند، اما نشانه‌هایی مبنی بر اینکه حرف او حقیقت ندارد وجود داشته باشد، این ضرب‌المثل را برایش بکار می‌برند.

داستان و حکایت ضرب المثل دم خروس را باور کنم یا قسم روباه را


در روزگاران دور ،‌ خروسی بود که بسیار زیبا و خوشرنگ بود و اهالی جنگل به او خروس زری می‌گفتند. او خیلی خودشیفته و از خودراضی بود و به هیچ کس اعتنایی نمی‌کرد.
او سگی داشت که همیشه از او به شدت محافظت می‌کرد تا اتفاقی برایش رخ ندهد. یک روز سگ نزد خروس مغرور رفت و به او گفت: من امروز می‌خواهم به دشت و صحرا بروم. در نبود من از خانه‌ات بیرون نیا و اگر کسی در لانه‌ات را زد، به او توجهی نکن. چون ممکن است حیوانات وحشی از فرصت استفاده کنند و تو را بخورند.
خروس نیشخندی زد و گفت: نترس. من حواسم به همه چیز هست و هیچکس جرات ندارد نزدیک خانه‌ی من شود. سگ وفادار بوسه‌ای بر پیشانی خروس زد و رفت.
هنگامی که سگ از خانه بیرون آمد، روباهی از آنجا می‌گذشت و دریافت که سگ نگهبان به کوه می‌رود. به فکر فرو رفت با خودش گفت: این بهترین موقعیت است و اگر خروس را نخورم دیگر فرصت مناسب پیدا نخواهم کرد. سپس در گوشه‌ای پنهان شد تا سگ کاملا دور شود.
مدتی بعد روباه به سمت لانه‌ی خروس آمد. نیم نگاهی به خانه‌ی او کرد و دید خروس از خودراضی جلوی آینه ایستاده و می‌گوید: من زیباترین خروس این جنگل هستم و از همه قوی ترم. روباه لبخندی زد و شروع به آواز خواندن کرد.
خروس صدای روباه را شنید و بسیار عصبانی شد و گفت: هم صدایت گوش خراش است و هم بسیار زشت هستی. من زیباترینم و صدای من آرامش بخش دل و جان اهالی است.
روباه بلند بلند خندید و گفت: تو که ادعای زیبایی می‌کنی چرا خودت را در خانه حبس کردی. بیا بیرون تا همه‌ی حیوانات بدانند که خوشگل‌ترین و خوش صداترین حیوان جنگل هستی.
خروس بیچاره نمی‌دانست که چه عاقبت بدی در انتظارش است. او از خانه‌اش خارج شد و روباه بلافاصله او را با دندان‌هایش گرفت و از آنجا دور شد و او را داخل کیسه‌ای با دست و پای بسته انداخت و در بالای درختی پنهان کرد.
خروس خودشیفته فریاد زد: یکی من را نجات بدهد اما هیچکس در آنجا نبود. در همین حین سگ صدای خروس را شنید و فورا به کمک او شتافت. وقتی به روباه رسید به او گفت خروس ‌زری را این اطراف ندیدی؟ روباه هم قسم خورد که خروس را ندیده و بی‌اطلاع است.
ناگهان چشمان تیزبین سگ به بالای درخت افتاد که دم خروس از کیسه‌ای بیرون آمده است. به روباه گفت: قسم تو را باور کنم یا دم خروس که از کیسه بیرون آمده است. روباه سرش را بالا آورد و با خود گفت: ای دل غافل. دم خروس نمایان است و من اصلا حواسم نیست. سپس از آنجا فرار کرد.
سگ نگهبان خروس را با خودش به خانه برد و از او خواست تا غرورش را کنار بگذارد و به هیجکس اعتماد نکند.
advertising