داستان کوتاه و زیبای ارزش انسان ها

خواندنیداستان و حکایات

- 97/09/04
داستان کوتاه و زیبای ارزش انسان هاروزی از روزها دخترک جوانی در باغی قدم می ­زد و پروانه ­ای را دید که لا به­ لای بوته خاری گرفتار شده. او با دقت زیاد پروانه را رها کرد و پروانه پرواز کرد و سپس بازگشت و تبدیل به پری زیبارویی شد و به دختر گفت: به خاطر مهربانی و نیکی که در حق من داشتی هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهد شد.
دخترک لحظاتی فکر کرد و گفت: من می­ خواهم شاد باشم. پری سرش را جلو­آورد و در گوش دخترک چیزی گفت و بعد ناپدید شد.
زمانی که دختر بزرگ شد، در آن سرزمین کسی شادتر از او وجود نداشت. هرگاه کسی از او درباره راز شادی ­اش سؤال می­ پرسید لبخند می­زد و می­ گفت: من فقط به حرف آن پری گوش کردم.
و زمانی که پیر شد، همسایه ­ها از آن بیم داشتند که او بمیرد و با مرگش راز شگفت انگیز شادی نیز با او دفن شود. آن ها به او التماس می­ کردند و می گفتند : تو را به خدا به ما بگو پری به تو چه گفت؟
پیرزن شاد و دوست داشتنی، فقط لبخند زد و گفت: او به من گفت اصلاً مهم نیست آدم ها که باشند و چقدر سعادتمند به نظر برسند، آن ها هر که باشند در نهایت به من نیاز دارند!
واقعیت وجود انسان چیزی فراتر از تصورات ذهن بشری است. زمانی که خداوند انسان را خلق می­ کرد، به هدف بسیار بالایی توجه داشت و انسان را بر مبنای آن خلق کرد. ما با کم و کوچک شمردن خود نه تنها خود را در غم و غصه فرو می ­بریم، بلکه حتی به خداوندی که انسان را آفرید و او را بالاترین مخلوق خود نام گذاری کرد بی­ احترامی می­ کنیم. فقط کافی ست تا ما هم به حرف پری گوش کنیم:
مهم نیست که چه کسی هستی، کجا هستی، ثروت داری یا از نظر دیگران مهمی، مهم نیست اطرافیان شما چه کسانی باشند، دکتر، مهندس، فقیر و یا غنی ،فقط یک چیز مهم است و آن این است که دیگران هر که باشند به من نیاز دارند.
فقط این گونه با ایمان داشتن به اینکه خداوند ما رابرای هدفی معین و بزرگ آفریده است می توانیم قدر نعمت بزرگ الهی که همان زندگی است را بدانیم. و این تنها راه رسیدن به آن هدف بزرگ است.
advertising