داستان برکت واقعی از سری داستان های شیوانا

خواندنیداستان و حکایات

- 98/02/28
داستان برکت واقعی از سری داستان های شیواناافسرامپراتور دهکده شیوانا آدم خودخواه و متکبری بود. روزی به بازار دهکده رفت و از سبزی فروش دهکده خواست تا مرغوبترین کلم ها و سبزیجات را هر روز برای او جدا کند و زیر قیمت به منزل او بفرستد. سبزی فروش که مردی فقیر و لنگ بود در مقابل جمع به او گفت که چنین کاری نمی کند چرا که تصور اینکه سبزی های خوب او قرار است مورد استفاده انسان های ناشایست قرار بگیرد باعث می شود که برکت از مزرعه او برود.
افسر از شنیدن این حرف به شدت ناراحت شد و در مقابل جمع مردم گفت که هیچ کس حق خرید از این مرد لنگ را ندارد! و هرکس از او سبزی بخرد به بدترین شکل ممکن مجازات خواهد شد.”
آنگاه رو به مرد سبزی فروش کرد و گفت:”حالا مردم عادی هم جرات نمی کنند سبزی های تازه و درشت تو را بخرند و وقتی فقیرتر شدی آنگاه متوجه خواهی شد که برکت مزرعه ات از کجا تامین می شود!”
مغازه مرد سبزی فروش از آن روز به مدت یک هفته بسته بود. بعد از یک هفته مردم مشاهده کردند که درست بغل دکان سبزی فروش ، باغبان شیوانا یک مغازه بزرگ به نام سبزی فروشی مدرسه شیوانا ویژه افراد ثروتمند باز کرده است و سبزی های معمولی را با قیمت گزاف در اختیار افسرامپراتور و کدخدا و بقیه قرار می دهد. مرد سبزی فروش هم مغازه خود را باز کرده بود. او هر روز صبح خیلی زود در مغازه را باز می کرد و بار سبزی خود را در آن خالی می کرد و تا باز شدن بازار بسته های سبزی مرغوب و کیفیت دار خودش را جدا می کرد و به محض باز شدن را به رایگان و بدون اینکه پولی دریافت کند در اختیار مردم عادی قرار می داد. مردم فقیر که سبزی و صیفی جات رایگان را با کیفیت عالی دریافت می کردند شاد و خوشحال جلوی مغازه مرد سبزی فروش صف می بستند و بعد از گرفتن سهمیه رایگان خود آنجا را ترک می کردند. وقتی خدمتکاران افراد ثروتمند به بازار می آمدند مجبور بودند از مغازه سبزی فروش ویژه ثروتمندان خرید کنند و سبزی ها وصیفی جات معمولی را با قیمت گزاف بخرند و ببرند.
چند ماهی که گذشت نه تنها وضع مالی مرد سبزی فروش بد نشد بلکه بهتر هم شد و او توانست مزرعه بزرگتری هم بخرد و میوه های مرغوب و بسیار خوبی تولید کند. میوه هایی که مجانی به مردم فقیر داده می شد و در عوض ثروتمندان دهکده مجبور بودند میوه های معمولی را با قیمت گزاف تهیه کنند.
بالاخره افراد با نفوذ طاقت نیاوردند و موضوع را به دربار امپراتور اطلاع دادند و امپراتور هم افسر خودخواه را توبیخ کرد و از او خواست فورا حکم بی معنایی که برای سبزی فروش صادر کرده را باطل کند. یک روز که بازار بسیار شلوغ بود و شیوانا هم در بازار حضور داشت افسر با ناراحتی مقابل مغازه مرد سبزی فروش ایستاد و با خشم گفت:” به دستور امپراتور مجبورم حکم ممنوعیت خرید از مغازه تو را باطل کنم. اما در حیرتم که تو چطور با توجه به اینکه محصولات خود را مجانی بین مردم پخش می کردی توانستی این چند ماه سرپا بایستی و حتی ثروت بیشتری نیز به دست آوری. این پول زیاد از کجا به تو رسید؟”
مرد سبزی فروش خنده ای کرد و گفت:” این همان برکتی است که آن روز برایت داستانش را گفتم! پول این مزرعه بزرگ و این ثروت را از شما ثروتمندان بدست آوردم.”
افسر امپراتور به سمت شیوانا برگشت و گفت:” از فردا باغبان مدرسه شما دیگر باید در مغازه اش را ببندد. چون خدمتکاران من سبزی های همین مرد سبزی فروش لنگ را هر چند هم که گران باشند خواهند خرید.”
شیوانا با تبسم گفت:” گمان نکنم اوضاع زیاد تغییر کند. حکم نسنجیده ای که تو چند ماه قبل دادی معنای واقعی برکت را به سبزی فروش و مردم فقیر دهکده یاد داد و الان مزه برکت حقیقی را می دانند.”
افسر امپراتور گیج و منگ بازار را ترک کرد. روز بعد به او خبردادند که مغازه باغبان شیوانا سبزیجات و میوه های مرغوب را به رایگان و قیمت ارزان در اختیار مردم عادی قرار می دهد و در عوض مرد سبزی فروش سبزی و محصولات معمولی را به قیمت گزاف در اختیار افسر امپراتور و مردم ثروتمند قرار می دهد. غروب که می شود سبزی فروش و باغبان مدرسه شیوانا برکت پول سبزی ها را با همدیگر نصف می کردند!برکتی که افسر امپراتور ندیده بود!
advertising