داستان کوتاه شیوانا و جواب گستاخان

خواندنیداستان و حکایات

- 97/08/25
داستان کوتاه شیوانا و جواب گستاخانشیوانا در مدرسه اش مشغول کندن زمین و نهال درخت بود. یکی از افسران امپراتور همراه سربازانش سوار بر اسب از آنجا عبور می کرد. شیوانا را دید که در کنار بقیه شاگردانش مثل یک انسان عادی مشغول کار است. نزدیک او رفت و با لودگی گفت: استاد معرفت را می بینم که مانند کارگران حقیر مشغول کارهای عادی است! شیوانا سرش را بلند کرد و به افسر گفت: درنتیجه؟
افسر که غافلگیر شده بود و از سوی دیگر نمی خواست در مقابل جمع حاضر شاگردان شیوانا و سربازانش خودش را ببازد ، با همان لحن گستاخانه ادامه داد: بنابراین می توان نتیجه گرفت که استاد معرفت ما کارگری معمولی و شخص حقیری بیش نیست و نباید او را جدی گرفت. شیوانا سری تکان داد و گفت: و بنابراین ؟
افسر نفسی کوتاه کشید و گفت: بنابراین ؟ و سپس لختی سکوت کرد و آنگاه گویی با خود حرف می زند گفت: و بنابراین ! من اینجا بی جهت وقت خودم را به صحبت با یک کارگر معمولی هدر می دهم؟
شیوانا بی اعتنا به افسر امپراتور مشغول کارش شد و گفت: و در نتیجه؟
advertising