داستان دوست خوب از سری داستان های شیوانا
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/08/23شاگردان شیوانا از این همه محبت و دوستی شیوانا به سنگ تراش تعجب می کردند و حتی بعضی از روی حسادت جملاتی را از قول سنگ تراش بر علیه شیوانا برای او نقل می کردند و شیوانا همیشه با تبسم می گفت که اگر سنگ تراش چنین گفته درست گفته و با این جواب دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت.
روزی کودکی بیمار به مدرسه پناه آورد و شیوانا به خاطر پذیرایی از کودک خودش هم بیمارشد و به بسترافتاد. طبیب دوای شیوانا و کودک را جوشانده ای گیاهی معرفی کرد که در دره ای عمیق و غیر قابل دسترس می رویید. هیچ کس جرات رفتن به آن دره و جستجوی گیاه را در خود ندید و به همین خاطر همه به بهانه های مختلف دست روی دست گذاشتند و یک هفته کاری نکردند. سرانجام خبر به مرد سنگ تراش رسید. او به محض باخبر شدن از احوال دوستش سراسیمه به سوی دره شتافت و با زحمت فراوان گیاه را پیدا کرد و آن را به طبیب رساند و خودش چندین روز بر بالین شیوانا حضور یافت تا جوشانده طبیب اثر خود را نشان دهد.وقتی سنگتراش از بهبود وضع شیوانا مطمئن شد بدون اینکه منتظر بیداری استاد شود ، وسایلش را جمع کرد و به کوه برگشت.
وقتی شیوانا سرحال شد و دوباره به جمع شاگردان بازگشت . یکی از شاگردان که از رفتار سرد مرد سنگ تراش دل خوشی نداشت خطاب به استاد گفت: این دوست شما حتی منتظر نماند تا شما بیدار شوید و او را ببینیدو…
شیوانا نگذاشت تا صحبت او تمام شود. آهی کشید و با تبسم گفت: اگر دوست خوبم سنگ تراش اینطور صلاح دید که برود درست عمل کرده است! با این پاسخ دیگر هیچ کس در مورد سنگ تراش نظری نداد!