حکایتی پندآموز از گلستان سعدی در باب سیرت پادشاهان
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/12/02شاه رنجور، آهی سرد کشید و گفت: این مژده برای من نیست، بلکه برای دشمنان من یعنی وارثان مملکت است.
بدین امید به سر شد، دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته، برآمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشم! وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدیگر بکنید
بر من او فتاد دشمن کام
آخر ای دوستان حذر بکنید
روزگارم بشد به نادانی
من نکردم شما حذر بکنید