حکایت زیبا و آموزنده قزل ارسلان و دانشمند از بوستان سعدی باب اول

خواندنیداستان و حکایات

- 97/10/19
حکایت زیبا و آموزنده قزل ارسلان و دانشمند از بوستان سعدی باب اولاتابک عثمان بن ایلدگز قزل ارسلان پسر اتابک شمس‌الدین ایلدگز (بنیان‌گذار دودمان اتابکان آذربایجان) است. او پس از برادرش اتابک نصرت‌الدین محمد و از سال 582 هجری تا سال 587 هجری به مدت 5 سال بر آذربایجان حکومت کرد و سومین پادشاه از دودمان اتابکان آذربایجان بود. اتابک عثمان قزل ارسلان در دوره سلطنت برادرش اتابک نصرت‌الدین محمد به مقام حکومت تبریز رسیده بود و پس از مرگ برادر، ابتدا پایتخت اتابکان آذربایجان را از اردبیل به تبریز منتقل کرد و سپس در این شهر بر تخت پادشاهی نشست. در اینجا حکایتی از قزل ارسلان که در بوستان سعدی آمده است، آورده شده.در حکایت است که قزل ارسلان قلعه ای محکم با دیواره هایی بلند و محکم داشت.روزی دانشمندی به نزد وی آمد و پادشاه از وی پرسید ای جهاندیده تو که مکانهای بسیاری را گشته ای تا کنون مکانی مانند قلعه من دیده ای؟ حکیم دانا خندید و گفت قلعه ای خرم داری اما من گمان نمیبرم چندان محکم باشد همانطور که برای پادشاهان قبل از تو و بعد از تو ، قلعه ،نمیتواند پشتوانه محکمی باشد.دوران پادشاهی پدر خود را به یاد بیاور و در نا امیدیها تنها به خدا امید ببند و بدان که اگر گنج قارون داشته باشی از آن چیزی باقی نمیماند مگر آن مقدار که بخشیده باشی.

قزل ارسلان قلعه‌ای سخت داشت
که گردن به الوند بر می‌فراشت
نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ
چنان نادر افتاده در روضه‌ای
که بر لاجوردی طبق بیضه‌ای
شنیدم که مردی مبارک حضور
به نزدیک شاه آمد از راه دور
حقایق شناسی، جهاندیده‌ای
هنرمندی، آفاق گردیده‌ای
بزرگی، زبان آوری کاردان
حکیمی، سخنگوی بسیاردان
قزل گفت چندین که گردیده‌ای
چنین جای محکم دگر دیده‌ای؟
بخندید کاین قلعه‌ای خرم است
ولیکن نپندارمش محکم است
نه پیش از تو گردن کشان داشتند
دمی چند بودند و بگذاشتند؟
نه بعد از تو شاهان دیگر برند
درخت امید تو را بر خورند؟
ز دوران ملک پدر یاد کن
دل از بند اندیشه آزاد کن
چنان روزگارش به کنجی نشاند
که بر یک پشیزش تصرف نماند
چو نومید ماند از همه چیز و کس
امیدش به فضل خدا ماند و بس
بر مرد هشیار دنیا خس است
که هر مدتی جای دیگر کس است
چنین گفت شوریده‌ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت
تو را کی میسر شدی تاج و تخت؟
اگر گنج قارون به دست آوری
نماند مگر آنچه بخشی، بری
advertising