حکایتی زیبا از باب هفتم بوستان سعدی در رابطه با سخن گفتن به جا و به موقع

خواندنیداستان و حکایات

- 97/10/19
حکایتی زیبا از باب هفتم بوستان سعدی در رابطه با سخن گفتن به جا و به موقعروزی شخصی در هنگام جنگ و نزاع ، ناسزایی گفت. به همین خاطر گریبان او را بگرفتند و او را زدند و لباس هایش بدریدند.شخص زیان دیده عریان گشته و گریان شد.فرد جهان دیده ای به او گفت ای انسان خود پرست اگر دهانت را همچون غنچه ای بسته بودی به این حال و روز نیافتاده بودی.

یکی ناسزا گفت در وقت جنگ

گریبان دریدند وی را به چنگ

قفا خورده گریان وعریان نشست

جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست

چو غنچه گرت بسته بودی دهن

دریده ندیدی چو گل پیرهن

سراسیمه گوید سخن بر گزاف

چو طنبور بی مغز بسیار لاف

نبینی که آتش زبان است و بس

به آبی توان کشتنش در نفس؟

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور

هنر خود بگوید نه صاحب هنر

اگر مشک خالص نداری مگوی

ورت هست خود فاش گردد به بوی

به سوگند گفتن که زر مغربی است

چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست
advertising