داستان جوان معصیت کار در قوم بنی اسراییل
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/10/24یا رب لو کانت والدتی عند راسی لرحمتنی و بکت علی ذلی و غربتی...
پروردگارا! اگر پدر و مادر من حاضر بودند برای غربت من گریه می کردند، الهی حال که پدر و مادر را از من قطع کردی، رحمتت را از من قطع مکن و چنانچه دل مرا به آتش فراق آنها سوزاندی به آتش غضب خود مسوزان.
همین که این مناجات را کرد به حور و غلامان خطاب شد بصورت پدر و مادر و فرزندان او شوند و در پیش او حاضر شوند، آن جوان چشم گشود و آنها را دید و خوشحال شد و از دنیا رفت.
به حضرت موسی علیه السلام خطاب شد، ای موسی یکی از بندگان شایسته ما در فلان موضع مرده است. بسوی او برو و او را غسل بده و کفن کن، نماز بر او بخوان و او را دفن کن. موسی به غار آمد و دید همان جوان فاسق است.
عرض کرد: الهی مگر این همان جوان فاسق نیست که امر کردی از شهر و قریه بیرونش کنم.
خطاب شد: ای موسی بواسطه مرض او و بواسطه دور بودن او از وطنش و اقرار کردن به گناهش به او رحم کردم. ای موسی هرگاه غریب بمیرد ملائکه آسمان و زمین ترحماً برای غربتش گریه می کنند، چگونه من او را رحم نکنم و حال آنکه غریب است و منم ارحم الراحمین