کاربرد و داستان ضرب المثل مرغش یک پا دارد

خواندنیداستان و حکایات

- 97/10/08
کاربرد و داستان ضرب المثل مرغش یک پا دارد

کاربرد ضرب المثل مرغش یک پا دارد


هر کسی که روی حرف و سخن نادرستش تاکید داشته باشد، این ضرب‌المثل را برایش به کار می‌برند: مرغ ایشان یک پا دارد .

داستان ضرب المثل مرغش یک پا دارد


در یکی از روزهای گرم تابستان، ملانصرالدین در خانه‌اش مشغول کتاب خواندن بود که تعدادی از دوستانش به خانه‌ی او آمدند و بعد از خوردن ناهار به او گفتند آیا اطلاع داری که به جای فرمانروای شهرمان، پادشاه جدیدی جایگزین او شده است؟ ملا هم به آن‌ها گفت از این موضوع اطلاعی نداشتم و برای من فرقی نمی‌کند که حاکم شهرمان چه کسی باشد. حالا شما چرا اینقدر از این موضوع خوشحال هستید؟! دوستان وی لبخندی زدند و گفتند این بهترین موقعیت است تا خودمان را پیش فرمانروا خوب جلوه بدهیم. ملا رو به دوستانش کرد و به آن‌ها گفت، عوض شدن حاکم چه سود و منفعتی برای من دارد؟ یکی از دوستان ملا گفت تو باهوش‌تر از آن هستی که ما می‌دانیم و می‌توانی از این موقعیت استفاده کنی و جایگاه خود را بالاتر ببری. ملا که منظور و مقصود دوستانش را متوجه شده بود به آن‌ها گفت در اصل شما از من می‌خواهید با پادشاه جدید رفت و آمد کنم و با او صمیمی بشوم که اگر روزی برای شما مشکلی پیش آمد از فرمانروا بخواهم مشکلتان را حل کند. رفقای ملا تیزهوشی وی را تحسین کردند و به او گفتند ما فردا برای ناهار چلو مرغ درست می‌کنیم و تو آن را به‌عنوان دست‌بوسی به فرمانروا هدیه بده و مطمئن هستیم که او از این محبت تو بسیار خوشحال می‌شود. ملانصرالدین هم به آن‌ها گفت اگر امکانش هست برای خانواده‌ی من هم چلو مرغ درست کنید و آن‌ها هم پذیرفتند. فردای آن روز یک از دوستانش با دو ظرف غذا پیش ملا آمد و ملا یکی از آن‌ها را به همسرش داد و دیگری را با خود به قصر حاکم برد. ملا بسیار گرسنه بود و بوی غذا او را گیج کرده بود، در بین راه به کنار دیواری تکیه داد و در ظرف غذا را باز کرد و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد. سپس به راه خود ادامه داد. ملانصرالدین به قصر پادشاه رسید و نزد او رفت. هنگامی که او را دید سلام و احوال پرسی کرد و گفت، قربان از اینکه به شهر ما آمدید بسیار خرسندیم و آرزو داریم وجود مبارک شما باعث شود فقر و گرسنگی برای همیشه از شهر ما محو شود. حاکم که طرز رفتار و برخورد ملا را دید از او خوشش آمد و گفت ناهار را با هم میل کنیم. ملا بسیار خوشحال شد و به حاکم گفت من برای دست‌بوسی از شما غذای خوشمزه‌ای تدارک دیدم و با خودم به اینجا آوردم تا تقدیم شما کنم. سپس ظرف غذا را روی میز مقابل فرمانروا گذاشت. پادشاه درب ظرف را باز کرد و با صدای بلند گفت چه رنگ و بویی دارد!ناگهان متوجه شد مرغی که ملا آورده است یک پا دارد! از ملاپرسید چرا این مرغ یک پا کم دارد؟
ملا نصرالدین که نمی‌خواست در همین ابتدای کار نزد پادشاه خراب شود به او گفت بهترین مرغ‌های شهر ما یک پا دارند و من یکی از آن‌ها را برای شما درست کردم تا شما نوش جان کنید. حاکم متوجه شد که ملا دروغ می‌گوید و روی حرفش مُصر است، بحث را عوض کرد و در کنار هم ناهار را میل کردند .
advertising