شعر زیبای دماوند از ملک الشعرای بهار شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/09/18
شعر زیبای دماوند از ملک الشعرای بهار شاعر معاصر

شعر دماوند از ملک الشعرای بهار


اى ديو سپيد پاى دربند
اى گنبد گيتى اى دماوند
از سيم به سر يكى كله‏ خود
زآهن به ميان يكى كمربند
تا چشم بشر نبيندت روى
بنهفته به ابر چهر دلبند
تا وارهى از دم ستوران
وين مردم نحس ديو مانند
با شير سپهر بسته پيمان
با اختر سعد كرده پيوند
چون گشت زمين ز جور گردون
سرد و سيه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلك مشت
آن مشت تويى تو، اى دماوند
تو مشت درشت روزگارى
از گردش قرنها پس افكند
اى مشت زمين بر آسمان شو
بر رى بنواز ضربتى چند
نى ‏نى تو نه مشت روزگارى
اى كوه نيم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زمينى
از درد ورم نموده يك چند
تا درد ورم فرو نشيند
كافور بر آن ضماد كردند
شو منفجر اى دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند
خامش منشين سخن همى گوى
افسرده مباش خوش همى خند
پنهان مكن آتش درون را
زين سوخته جان شنو يكى پند
گر آتش دل نهفته دارى
سوزد جانت به جانت سوگند
بر ژرف دهانت سخت بندى
بر بسته سپهر زال پر فند
من بند دهانت برگشايم
ور بگشايند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقى كه بسوزد آن دهان بند
من اين كنم و بود كه آيد
نزديك تو اين عمل خوشايند
آزاد شوى و بر خروشى
ماننده ديو جسته از بند
هراى تو افكند زلازل
از نيشابور تا نهاوند
وز برق تنوره‏ات بتابد
ز البرز اشعه تا به الوند
اى مادر سر سپيد بشنو
اين پند سياه‏بخت فرزند
بركش ز سر اين سپيد معجر
بنشين به يكى كبود اورند
بگراى چو اژدهاى گرزه
بخروش چو شرزه شير ارغند
تركيبى ساز بى‏مماثل
معجونى ساز بى‏همانند
از نار و سعير و گاز و گوگرد
از دود و حميم و صخره و گند
از آتش آه خلق مظلوم
و از شعله كيفر خداوند
ابرى بفرست بر سر رى
بارانش ز هول و بيم و آفند
بشكن در دوزخ و برون ريز
باداَفره كفر كافرى چند
زان‏گونه كه بر مدينه عاد
صرصر شرر عدم پراكند
چونان كه بشارسان (پمپى)
ولكان اجل معلق افكند
بفكن ز پى اين اساس تزوير
بگسل ز هم اين نژاد و پيوند
بركن ز بن اين بنا كه بايد
از ريشه بناى ظلم بركند
زين بى ‏خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند
advertising