حکایت طنز غلام وظیفه شناس

خواندنیطنز و معما

- 97/11/07
حکایت طنز غلام وظیفه شناسخواجه ای، خوش خدمتی غلام خود را پیش جمعی می ستود و می گفت: آن چنان این غلام وظیفه شناس است که وقتی او را به جایی می فرستم، چون در راه به چیزی توجه ندارد، لحظه بازگشتنش را هم می توانم پیش بینی کنم. حاضران درخواست کردند که این امر شگفت را به آنان نشان دهد. خواجه، غلام را مأمور کرد تا پیامی را به مکانی برساند.

چون غلام رفت، خواجه به تخمین می گفت: اکنون به فلان کوی رسید، از فلان برزن عبور کرد، به چنین بازاری وارد شد، از بازار بگذاشت، پیغام رساند و بازگشت و در راه است و اینک پشت در ایستاده است. آن گاه خواجه غلام را صدا زد و غلام وارد شد.

در آن جمع خواجه ای دیگر حضور داشت. شب ماجرای آن غلام را با غلام سیاه خود قصه کرد و او را سرزنش فرمود که تو چرا اینگونه نیستی. غلام گفت: در جایی شما نیز چنین بگویید تا بدانید من از آن غلام کم نیایم. خواجه با اعتماد به گفته غلام، روز دیگر در مجلس همان ادعا را مطرح کرد و برای اثبات ادعای خود، غلام را به جایی دور فرستاد و پیوسته به حضار، مسافت پیموده غلام را تعیین کرد و می گفت.

پس از ساعتی گفت: اینک غلام حاضر است. آن گاه غلام را خواند و غلام بر در بود. خواجه با نهایت خرسندی پرسید: فرمان را انجام دادی؟
غلام گفت : آقا! هنوز کفش هایم را پیدا نکرده ام.
advertising