داستان ایاز غلام شاه محمود غزنوی

خواندنیداستان و حکایات

- 97/08/03
داستان ایاز غلام شاه محمود غزنویایاز، غلام شاه محمود غزنوی در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می ‌رفت و به آن ها نگاه می ‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می ‌‌آورد و سپس به دربار می ‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می ‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی ‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌ کند. سلطان می‌ دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پول ها را برای خود بردارید.

نیمه شب، سی نفر با مشعل ‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغگو می ‌شدند.وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟ آن ها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب می ‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می ‌کند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
advertising