رمان روانشناسی شاگرد قصاب نوشته پاتریک مک کیب برنده جایزه ادبی آیریش تایمز

خواندنیکتاب و رمان

- 98/03/04
رمان روانشناسی شاگرد قصاب نوشته پاتریک مک کیب برنده جایزه ادبی آیریش تایمز

نویسنده رمان شاگرد قصاب


کتاب شاگرد قصاب با عنوان اصلی The Butcher Boy اثر پاتریک مک‌کیب نویسنده ایرلندی است که نامزد جایزه بوکر سال ۱۹۹۲ نیز شد. کتاب شاگرد قصاب علاوه بر نامزد شدن در جایزه بوکر، جایزه ادبی آیریش تایمز را از آن خود کرده است و در فهرست ۱۰۰۱ کتابی که پیش از مرگ باید خواند – که از سوی گاردین منتشر شده است – قرار دارد. آیریش سنترال هم کتاب شاگرد قصاب را در لیستِ بیست‌تایی برترین‌های تاریخ ادبیات ایرلند آورده است.

مترجم و انتشارات رمان شاگرد قصاب


مترجم این رمان پیمان خاکسار می باشد و انتشارات چشمه آن را به چاپ رسانیده است.

خلاصه و درون مایه رمان شاگرد قصاب


رمان «شاگرد قصاب» نوشته پاتریک مک کیب نویسنده ایرلندی درباره یک بیمار روانی است و کل داستان آن، فلش بکی از حوادث و اتفاقاتی است که این دیوانه رقم زده است؛ فرازهایی در اوهام و فرازهایی در واقعیت.
«شاگرد قصاب» تنها یک رمان خواندنی و از جنس قصه نیست. این کتاب در عین داستان گو بودنش، لایه‌های مختلفی دارد که هرکدام جای بررسی مستقل دارند. یک لایه ‌اش، به مسائل اجتماعی ایرلند سال‌های دهه ۱۹۶۰ یا دقیق تر سال های ۱۹۶۲ به بعد مربوط می‌شود. به تبع همین لایه اجتماعی، مسائل سیاسی و بین‌المللی هم به طور رقیق و مختصر در رمان بیان می شوند؛ مثلا جنگ سرد و اقدامات خروشچف رئیس جمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی.
اما یک لایه مهم این رمان، لایه روانشناسی و درون کاوانه آن است که با هوشمندی و برنامه ریزی و همچنین قلمی حساب شده، به توصیف دنیای بیرون از زاویه دید یک دیوانه و بیمار روانی می پردازد. خواننده کتاب، اگر تعریف یا توصیفی از آن نشنیده باشد، می تواند حدس هایی بزند اما از میانه‌های کتاب است که مشخص می شود در حال خواندن خاطرات یک فرد زنجیری و خطرناک هستیم؛ فردی که برای جامعه کوچک شهرش، بسیار خطرناک است.
این داستان را بچه روان پریشی به صورت اول شخص و جریان سیال ذهن روایت می‌کند و طول داستان، روایت به سوی جنون پیش می‌رود. روایت «شاگرد قصاب» از این نظر به عهده راوی غیرقابل اعتمادی است که گاه مخاطب را تا مرز توهم می‌برد.
داستان کتاب از زبان فرنسی برادی بیان می‌شود. خانواده فرنسی تاثیر بسیار زیادی روی او دارد. خانواده‌ای که پدر آن یک دائم‌الخمر است و مادر خانواده از وضعیت موجود بسیار ناراضی و ناامید است. شرایط به قدری سخت است که مادر فرنسی اقدام به خودکشی می‌کند، یک خودکشی ناموفق که باعث می‌شود او در بیمارستان روانی بستری کنند. در این میان، تنها پناه فرنسی دوستش جو پرسل است. فرنسی و جو دنیای کودکانه و خاص خود را دارند، در گوشه‌ای یک مخفیگاه دارند و عاشق کامیک‌بوک هستند.
مدتی بعد خانواده‌ای از انگلستان به شهر آن‌ها مهاجرت می‌کنند. فیلیپ نوجنت پسر خانواده که هم‌سن فرنسی و جو است، کامیک‌بوک‌های تازه‌ای دارد که فرنسی به عمر خود ندیده است. بنابراین به همراه جو تصمیم می‌گیرند با قلدری این کامیک‌بوک‌ها را از فیلیپ بگیرند. ماجرایی که باعث می‌شود مادر فیلیپ به شدت عصبانی شود. خانم نوجنت جلو در خانه فرنسی حاضر می‌شود و حرف‌هایی می‌زند که فرنسی را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد.فرنسی خود به خوبی می‌دانست که در خانه آن‌ها چه خبر است و اوضاع تا چه حد وخیم است. اما شنیدن این حرف‌ها به شکلی تحقیرآمیز از زبان نوجنت او را به کلی دیوانه می‌کند. ماجرای اصلی کتاب از اینجا به بعد آغاز می‌شود و فرنسی دیگر هرگز نمی‌تواند خوک بودن و خوک خطاب شدن خودش و خانواده‌اش را فراموش کند.

گزیده ای از رمان شاگرد قصاب


بیا فرنسی، این شیش پنس رو بگیر برو مغازه‌ی مری برای خودت آب‌نبات بخر. گفتم نه مامان، من آب‌نبات نمی‌خوام، می‌شه به‌جاش شکلات بخرم؟ گفت بله که می‌شه. حالا برو برو. صورتش قرمز و داغ بود، انگار جلو آتش نشسته بود، فقط مسئله این بود که توی خانه‌ی ما هیچ‌وقت آتش روشن نبود. بدبختی این‌که مغازه‌ی مری بسته بود و مجبور شدم برگردم و به مادرم خبر بدهم. می‌خواستم ببینم می‌توانم شش پنس را برای خودم نگه دارم یا نه. ولی وقتی خواستم در را باز کنم دیدم قفل است. زدم به پنجره ولی تنها صدایی که شنیدم فش‌فش شیر آب بود. گفتم مامان احتمالا طبقه‌ی بالاست و سوت زدم و سکه را در دستم چرخاندم و فکری بودم بالاخره شکلات بخرم یا تافی. بعد صدای تلق‌تلق به گوشم خورد و فکر کردم بهتر است از پنجره بروم تو تا ببینم چه خبر است. گفتم شاید گراوس آرمسترانگ یا یکی دیگر دوباره آمده سوسیس بدزدد ولی وقتی وارد آشپزخانه شدم دیدم مادرم گوشه‌ای ایستاده و یک صندلی چپه هم روی میز است. گفتم صندلی آن بالا چه‌کار می‌کند، یک تکه سیم که مال بابا بود آن بالا از سقف تاب می‌خورد ولی نگفت آن بالا چه‌کار می‌کند فقط ایستاده بود و با ناخنش ور می‌رفت و هی دهنش را باز می‌کرد که چیزی بگویید ولی چیزی نمی‌گفت.
advertising