رمان فلسفی و رئالیسم مرشد و مارگاریتا نوشته میخائیل بولگاکف

خواندنیکتاب و رمان

- 98/02/24
رمان فلسفی و رئالیسم مرشد و مارگاریتا نوشته میخائیل بولگاکف

نویسنده رمان مرشد و مارگاریتا


مُرشد و مارگاریتا رمانی فلسفی نوشتهٔ میخائیل بولگاکف،نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. و این رمان شناخته‌شده‌ترین کار او است. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگ‌ترین آثار ادبیات روسیه (شوروی) در سده بیستم است. بیش از صد کتاب و مقاله دربارهٔ این کتاب نگاشته شده‌است. بولگاکف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالاً ناامیدی به دلیل شرایط خفقان‌آور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بوده‌است. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیش‌نویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیش‌نویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن از همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیش‌نویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد. اعتقاد بر این است که «یلنا شیلوفسکی» همسر سوم بولگاکف ، منبع الهام شخصیت مارگارتا در رمان «مرشد و مارگاریتا» بوده‌است. بولگاکف سرانجام در دهم مارس ۱۹۴۰ بر اثر نوعی بیماری کبدی موروثی درگذشت و پیکر او را در گورستان نووودویچی مسکو به خاک سپردند. از آثار بولگاکف که به فارسی ترجمه شده‌اند می‌توان به مرشد و مارگاریتا، دل سگ، برف سیاه و مرفین و تخم مرغ‌های شوم نام برد.


نویسنده و انتشارات رمان مرشد و مارگاریتا


از جمله مترجمان این رمان می توان به ترجمه عباس میلانی اشاره کرد که توسط انتشارات نو به چاپ رسیده است.

خلاصه رمان مرشد و مارگاریتا


این رمان فلسفی دارای فضای رئال و سورئال به صورت توأمان است و مضامین سیاسی و تاریخی را مطرح می‌کند. در این اثر دو داستان شکل می‌گیرد و پا به پای هم پیش می‌رود و گاه این دو در هم تنیده می‌شوند و دوباره باز می‌شوند تا سرانجام به نقطه‌ای یگانه می‌رسند و با هم یکی می‌شوند.
یکی داستان سفر شیطان به مسکو در چهره یک پروفسور خارجی به عنوان استاد جادوی سیاه به نام ولند به همراه گروه کوچک سه نفره‌اش: عزازیل، بهیموت و کروویف. دوم داستان پونتیوس پیلاطس و مصلوب شدن عیسی مسیح در اورشلیم بر سر جلجتا و سوم داستان دلدادگی رمان‌نویسی بی‌نام موسوم به مرشد و ماجرای عشق پاک و آسمانی‌اش به زنی به نام مارگریتا.
در این اثر، بولگاکف تنهایی ژرف انسان معاصر در دنیای سکولار و خالی از اسطوره و معنویت معاصر را گوشزد می‌کند. دنیایی که مردمش دلباخته و تشنه معجزه و جادو و چشم‌بندی‌اند و گویی خسته از فضای تکنیک‌زده و صنعتی معاصر با ذهنی انباشته از خرافه منتظر ظهور یک منجی یا چشم به راه جادوگران افسانه‌ای‌اند و هنوز هم چون اجدادشان محو تماشای حرکاتی جادویی و نامتعارف‌اند و هنوز هم علم و مدرنیته را باور نکرده‌اند و آن را به چیزی نمی‌گیرند.
در نقد رمان مرشد و مارگاریتا باید گفت با اثری مواجه ایم که ساختاری پیچیده دارد. در کل اثر، در هم تنیدگی واقعیت و خیال را می‌بینیم. مرشد و مارگاریتا مانند دیگر آثار بولگاکف، بن‌اندیشه های فلسفی، اجتماعی و سیاسی دارد و دلهره ها و از جهتی، بحران های انسان معاصر را مطرح می‌کند و از طرفی با پس‌زمینه‌ اجتماعی و سیاسی دارد که در واقع تداعی گر دوران‌ تاریک استالین است. و اپیزود مرشد، به خوبی نمایان گر این دوران، یعنی جامعه ی، آفت زده‌ی شوروی است. در واقع مرشد، تنها شخصی است که به سواستفاده از قدرت توسط حکومت واقف است و اینجاست که بولگاکف، اورشلیم را با شوروی تطبیق می‌دهد.

گزیده ای از رمان مرشد و مارگاریتا


هنرپیشه بالاخره فریاد: “حرفت را باور می‌کنم،” و نگاهش را خاموش کرد. “حرفت را باور می‌کنم. این چشم‌ها دروغ نمی‌گوید. چند بار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما کم بها دادن به اهمیت چشم است. زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند ولی چشم‌ها، هرگز. اگر کسی دفعتا سوالی مطرح کند، ممکن است حتی یکه هم نخورید و بعد از یک لحظه بر خودتان مسلط شوید و دقیقا بفهمید که برای کتمان حقیقت چه باید بگویید. شاید هم رفتارتان متقاعد کننده باشد و خمی به ابرو نیاورید. ولی افسوس که حقیقت چون برقی از اعماق وجودتان بر خواهد خاست و در چشم‌هایتان رخ خواهد نمود و آنوقت قال قضیه کنده است و دستتان رو می‌شود.”
advertising