رمان دختر پنهانم اثر النا فرانته

خواندنیکتاب و رمان

- 97/11/02
رمان دختر پنهانم اثر النا فرانته

نویسنده رمان دختر پنهانم


کتاب دختر پنهانم تازه ترین اثر ترجمه گردیده از النا فرانته، نویسنده سرشناس ایتالیایی است. النا فرانته نام مستعار این نویسنده ایتالیایی می باشد، مرموز بودن او نیز در آشکار نکردن هویت اصلی خود از نکات جالب توجه او می باشد. از دیگر اثر او می توان به روزی که رهایم کردی اشاره کرد.

مترجم و انتشارات رمان دختر پنهانم


این رمان زیبا به ترجمه سارا عصاره می باشد و انتشارات نون آن را به چاپ رسانیده است.

خلاصه و درونمایه رمان دختر پنهانم


شخصیت اصلی این رمان کوتاه، زنی میانسال است که برای جدا شدن از دغدغه‌های فکری، تصمیم می‌گیرد مدتی در یک ساحل دور استراحت کند. لدا، شخصیت اصلی رمان، دو دختر دارد که که او را رها کرده‌اند و به کانادا پیش پدرشان رفته‌اند. این موضوع هسته اصلی رمان را در خود جای دارد. البته وقتی دخترانش پیش او بودند، لدا زندگی چندان رضایت‌بخشی هم نداشت، اما به هر حال او یک مادر است. در ادامه، لدا مکان مناسبی در کنار دریا برای اقامت پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد هر روز به ساحل برود تا هم کارهایش را انجام دهد و هم از زندگی لذت ببرد. در ساحل متوجه مادر و دختری می‌شود که اوقات خوشی دارند و لحظه‌ای از همدیگر جدا نمی‌شوند. او به شکل ناخودآگاه متوجه آن‌ها می‌شود و بعد به شکل کاملا آگاهانه خود را با آن‌ها پیوند می‌دهد، اما نه به شکل عادی. رفتاری که از لدا سر می‌زند عجیب و شاید حتی غیرقابل باور باشد. اما دلیل این رفتار را باید در خاطراتی که در طول کتاب مرور می‌کند پیدا کرد.

قسمتی از رمان دختر پنهانم


بعد از حدود یک‌ساعت رانندگی احساس کردم حالم خوب نیست. پهلویم دوباره تیر کشید، ولی تصمیم گرفتم به آن اهمیت ندهم. فقط زمانی نگران شدم که فهمیدم نیروی کافی برای نگه‌داشتن فرمان ندارم. سرم در طی چند دقیقه سنگین شد، نور چراغ‌ها مدام به‌نظرم بی‌رنگ‌تر رسید، خیلی زود حتی فراموش کردم که دارم رانندگی می‌کنم. احساس می‌کردم وسط روز است و در دریا هستم. ساحل خالی و دریا آرام بود ولی بر روی یک دیرک در چند متری خط ساحلی، پرچم سرخی تکان می‌خورد. در بچگی مادرم بسیار من را ترسانده بود، می‌گفت: «لدا، هر وقت پرچم قرمز رو دیدی نباید آب‌تنی کنی، چون دریا خیلی ناآرومه و ممکنه غرق بشی.» آن ترس تمام این سال‌ها ادامه داشت و حتی حالا اگر دریا چون ورقی شفاف به سمت افق کشیده شده باشد، بازهم جرأت نمی‌کنم در آن بروم. مضطرب بودم. به خودم می‌گفتم: «برو، شنا کن، اونا باید پرچم رو فراموش کرده باشند.» ولی با این‌حال در کنار ساحل می‌ماندم و محتاطانه با انگشت پایم آب را امتحان می‌کردم. فقط گاهی اوقات مادرم در بالای تپه‌های شنی پیدایش می‌شد و سرم فریاد می‌زد، انگار که هنوز دختربچه‌ای باشم: «لدا، چی‌کار می‌کنی، پرچم قرمز رو ندیدی؟»در بیمارستان وقتی چشم‌هایم را باز کردم، برای کسری از ثانیه خودم را مردد در مقابل دریای صاف دیدم. شاید به این دلیل بعداً مطمئن بودم که نه رؤیا بلکه تخیلی وحشتناک بوده که تا به‌هوش‌آمدنم در اتاق بیمارستان طول کشید. دکترها به من گفتند که ماشینم با گاردریل برخورد کرده ولی آسیب زیادی ندیدم. فقط پهلوی چپم زخم جدی برداشته بود، زخمی غیرقابل توضیح.
advertising