داستان کوتاه و زیبای دلیلی برای زندگی کردن

خواندنیداستان و حکایات

- 97/09/21
داستان کوتاه و زیبای دلیلی برای زندگی کردنروزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: «آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»
جواب ‏او مرا شگفت زده كرد. او گفت: «آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟»
پاسخ دادم: «بلی.»
فرمود: «‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آن ها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏كرد.»
‏خداوند در ادامه فرمود: «آیا می‏ دانی در تمامی این سال ها كه تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم. ‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نكن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ كنی و قد می كشی!»
‏از او پرسیدم: «من ‏چقدر قد می‏ كشم؟»
‏در پاسخ از من پرسید: «بامبو چقدر رشد می كند؟»
جواب دادم: «هر ‏چقدر كه بتواند.»
‏گفت: «تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی.»
advertising