داستان زیبای امید کسب روزی از سری داستان های زیبای شیوانا

خواندنیداستان و حکایات

- 97/12/02
داستان زیبای امید کسب روزی از سری داستان های زیبای شیواناروزی از روزها زنی جوان نزد شیوانا آمد و از خسیسی و ناخن خشکی شدید و بی اندازه شوهرش گله کرد. او گفت: همسری دارم که مال و زمین فراوانی به او ارث رسیده است و مکنت و دارایی اش ورد زبان این و آن است. اما زمستان ها هیزم اجاق را از دوست و آشنا گدایی می کند و برای خوراک روزانه خانواده بدترین و ارزان ترین گندم و برنج بازار را می خرد.
او فقط هنگامی که موضوع خریدن چیزی مادی و زیرقیمت واقعی باشد دست در جیب می کند و از صرف هزینه برای تحصیل فرزندان و راحتی خانواده اش دریغ می کند. موقع بیماری اعضای خانواده منتظر می ماند تا شرایط از حد بحرانی بگذرد و بقیه فامیل مخارج درمان را جمع کنند و به هنگامی که باید کار خیری انجام دهد خودش را به مریضی می زند و یا از نظرها غایب می شود تا مبادا به خرج بیافتد. من خودم در خانواده ای متوسط بزرگ شدم.
پدرم صنعتگر است و کارگاهی کوچک دارد و هرگز به یاد ندارم که در امور ضروری خانواده سخت گیری های این چنینی به خرج داده باشد و برای انباشتن ثروت خود به هر روشی حتی گدایی و زاری دست بزند. می خواستم بدانم چرا همسر من با وجود این همه ثروت که دارد ، تا این حد خسیس و حریص و چشم تنگ است و خرج کردن پول برایش از جان دادن سخت تر است!؟
شیوانا لبخندی زد و گفت: تو خودت پاسخ خودت را دادی! همسر تو مال و اموالش را از راه کارکردن و زحمت کشیدن کسب نکرده است. بلکه از طریق ارث و میراث به دست آورده است. او خوب می داند که امکان اینکه دوباره ارثی به او برسد وجود ندارد. چون امیدی به تولید دوباره پول ندارد از ترس ناداری و فقر از همین الان خسیسی پیشه کرده است.
اما پدرت یک صنعتگراست. او روزی اش را به برکت کار و توان و بازوی خود به دست می آورد و خوب می داند که می تواند باز هم پول بیشتری بدست بیاورد. او چون امیدی برای تولید ثروت حتی در عین تنگدستی دارد در مورد خرج کردن و خرید وسایل ضروری نگرانی ندارد و آسایش زن و فرزندش را تا حد امکان و بسیار بهتر از آن مرد خسیس فراهم می کند.
advertising