حکایت نصیحت لقمان حکیم به فرزندش
خواندنی › داستان و حکایات
- 97/10/09- معناى كلام شما چیست ؟ دوست دارم براى آن مثال یا عمل و یا گفتارى را به من نشان دهى .
لقمان از او خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد در مسیر با عده اى برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد كم عاطفه را ببین كه خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :سخن اینان را شنیدى . سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟
گفت : بلى !
- پس فرزندم ! تو سوار شو و من پیاده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و پدر پیاده حركت كرد باز با گروهى دیگر برخورد نمودند آنان نیز گفتند: این چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدین جهت است كه فرزند را خوب تربیت نكرده لذا او سوار است و پدر پیاده به دنبالش راه مى رود در صورتى كه بهتر این بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اینكه پسر بى ادب است به خاطر اینكه وى عاق بر پدر شده است از این رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند. لقمان گفت : سخن اینها را نیز شنیدى ؟
گفت : بلى ! لقمان فرمود: اكنون هر دو سوار شویم هر دو سوار شدند در این حال گروهى دیگر از مردم رسیدند آنان با خود گفتند: در دل این دو آثار رحمت نیست هر دو سوار بر این حیوان شده اند و از سنگینى وزنشان پشت حیوان مى شكند اگر یكى سواره و دیگرى پیاده مى رفت ، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدى ؟ فرزند عرض كرد: بلى !
لقمان گفت : حالا حیوان را بى بار مى بریم و خودمان پیاده راه مى رویم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پیاده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اینكه از حیوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.
در این هنگام لقمان به فرزندش گفت :آیا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراین امیدت را از رضاى مردم قطع كن و در اندیشه تحصیل رضاى خداوند باش ؛ زیرا كه این كار آسانى بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است .