شعر دریا و سراب گزیده ای از دیوان شعر امام خمینی
خواندنی › شعر و ادبیات
- 97/09/09
شعر دریا و سراب
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و، ماهی برون آب
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت، پس از شباب
از درس و بحث مدرسهام حاصلی نشد
کی میتوان رشید به دریا ازین سراب؟
هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب
هان ای عزیز! فصل جوانی بهوش باش!
در پیری از تو، هیچ نیاید بغیر خواب
این جاهلان که دعوی ارشاد میکنند!
در خرقهشان بغیر منم تحفه ای میاب
ما عیب و، نقص خویش و، کمال و، جمال غیر
پنهان نموده ایم، چو پیری پس خضاب
دم در نیاور دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهده، گفتار ناصواب؟