اشعار زیبا و خواندنی الهه جمالی از کتاب برای هیچکس
خواندنی › شعر و ادبیات
- 98/10/22اصلا دلت می آید
تمام این کافه ها
بی تو بودن را به رخم بکشانند؟
پس بیا تاقهوه تلخ چشمانت را بنوشم
میخواهم دراین شبهای بلند پاییز
برایت ژاکتی ببافم از جنس عشق
و رج به رج با خیالت سحر کنم
راستی خاطرم باشد
جیب هایش را کمی بزرگتر ببافم
دستهایم سردتر از زمستان است
دنیاست دیگر
روزی کسی عاشقانه های مرا
برایت زمزمه خواهد کرد
کسی که من نیستم
و تو آن روز عاشق میشوی
بر شاعری که مدتهاست
عاشقانه هایش را
برای کسی مینویسد
کسی که دیگر تو نیستی
آدم است دیگر
همیشه دیر می رسد
اصلا مرا چکار
به اخبار ایران و جهان
وقتی که تمام کوچههای شهر
رسواییام را دیدند
در جستجوی خبری از تو
حالا بی تو دیگر
هیچ خبری در دنیا نیست
قرار است عقربهها
به هم برسند
راس ساعت صفر
نمی دانم آن دو برای رسیدن به هم
دارند جان می دهند
یا من برای نرسیدن به تو
جان می کنم؟
هرچه هست دیر میگذرد
همین یک دقیقه آخر
و حالا عقربهها
از رسیدن به هم سرمست
و من بازهم به تو نمیرسم
ساعت صفر
عقربهها جفت میشوند
تو میآیی
نیستی
تا قد کشیدن دلتنگیام را ببینی
که در نبود تو آن قدر بزرگ شده
که در دلم دیگر جا نمیشود
نیستی تا ببینی
چگونه از چشمانم سرازیر می شود
و زندگی را از من و
مرا از زندگی میگیرد
نیستی و دلتنگی
بی تو امان نمی دهد مرا