غزل جان منی و یار من از غزلیات زیبای دیوان شمس تبریزی

خواندنیشعر و ادبیات

- 98/01/07
غزل جان منی و یار من از غزلیات زیبای دیوان شمس تبریزی

غزل جان منی و یار من



تلخ کنی دهان من قند به ديگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به اين و آن دهی
جان منی و یار من دولت پايدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود که جود مي کند بهر تو دود مي کند
شير سجود مي کند چون به سگ استخوان دهي
برگذرم ز نه فلک گر گذري به کوي من
پاي نهم بر آسمان گر به سرم امان دهي
عقل و خرد فقير تو پرورشش ز شير تو
چون نشود ز تير تو آنک بدو کمان دهي
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگري
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهي
جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهي
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهي
گشتم جمله شهرها نيست شکر مگر تو را
با تو مکيس چون کنم گر تو شکر گران دهي
گه بکشي گران دهي گه همه رايگان دهي
يک نفسي چنين دهي يک نفسي چنان دهي
مفخر مهر و مشتري در تبريز شمس دين
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهي
advertising