رمان اگزیستیالیستی تونل اثر ارنستو ساباتو کاندیدای جایزه نوبل

خواندنیکتاب و رمان

- 97/10/21
رمان اگزیستیالیستی تونل اثر ارنستو ساباتو کاندیدای جایزه نوبل

نویسنده رمان تونل


ارنستو ساباتو رمان‌ نویس بزرگ آرژانتینی، از مهم‌ ترین و برجسته‌ ترین رمان‌ نویسان امریکای لاتین و اد‌بیات اسپانیایی‌ زبان است. ساباتو سال‌های جوانی خود‌ را د‌ر پاریس گذراند‌ و د‌ر آن جا تحت تأثیر اد‌بیات اگزیستانسیالیستی فرانسه، خصوصاً رمان‌های آلبر کامو و ژان پل سارتر قرار گرفت . او درسال 2007 کاندید جایزه نوبل بود. چاپ اول رمان تونل د‌ر سال 1948 با اقبال فراوان منتقد‌ان اد‌بی و تود‌ه‌ی کتابخوان مواجه گشت. نویسند‌گان بزرگی چون گراهام گرین، آلبر کامو و فرانسوا موریاک استعد‌اد‌ نویسند‌ه‌ی جوان را ستود‌ند.

مترجم و انتشارات رمان تونل


ترجمه این رمان زیبا را مصطفی مفیدی برعهده گرفت و انتشارات نیلوفر آن را به چاپ رسانید.

مضمون و خلاصه رمان تونل


رمان کوتاه تونل با این جمله آغاز می شود " کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم, نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت." خوآن پابلو نقاش و هنرمند منزوی ای است که می پندارد کسی هنر او را نمی فهمد تا زمانی که با ماریا آشنا می شود او در یکی از نمایشگاه‌ هایش با دیدن زنی که به کار او خیره مانده، متوجه می‌شود که این زن تنها انسان روی زمین است که او را درک می‌کند! کاستل هنگامی که متوجه می‌شود ماریا دقیقا به قسمتی از تابلو که برایش مهم است و هیچ منتقدی به آن نپرداخته، خیره شده است، حس می‌کند که جفت روحش را یافته و عشقی جنون‌آور را تجربه می‌کند. داستان از دید خوآن هنرمند قاتل و عاشق پیشه در بازداشتگاه و در ذهن او نقل می شود .کاستل متوجه می شود که ماريا همسر مرد کوری به نام آلنده است. با اين حال ارتباط خود را با ماريا ادامه می دهد. کاستل اصرار دارد از زندگی و روابط ماریا باخبر باشد در حالی که ماريا حتی حاضر نيست سنش را به کاستل بگويد. بازجويی های کاستل مرتباً ادامه دارد. هر جمله ماريا را با وسواس به جملات دیگر ربط می دهد تا دستمایه یک دعوا یا رسوایی شود. يک روز کاستل ماريا را متهم می کند که شوهر بينوا و کورش را فريب می دهد.

قسمتی از رمان تونل


بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیاره‌ای که میلیون‌ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می‌رود، ما در میان غم زاده شده‌ایم، بزرگ می،شویم، تلاش و تقلا می‌کنیم، بیمار می‌شویم، رنج می‌بریم، سبب رنج دیگران می‌شویم، گریه و مویه می‌کنیم، می‌میریم، دیگران هم می‌میرند و موجودات دیگری به دنیا می‌آیند تا این کمدی بی‌معنی را از سر گیرند.
واقعا اینطور بود؟ همانطور که نشسته بودم درباره مساله بی‌مفهوم بودن همه چیز تعمق می‌کردم. آیا زندگی ما چیزی جز یک سلسه زوزه‌های بی‌معنی در بیابانی از ستارگان بی اعتنا نبود؟
advertising