داستان ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته

خواندنیداستان و حکایات

- 97/09/09
داستان ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته

کاربرد ضربالمثل آش نخورده و دهان سوخته


وقتی کسی را متهم به گناهی کنند ولی آن فرد گناهی نکرده باشد، گفته‌ می شود: آش نخورده و دهان سوخته.

داستان ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته


روزگاری مردی در بازارچه شهر حجره بزازی داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود وليکن کمی خجالتی بود. مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت.
روزی مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آن را آب و جارو کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد. قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت. پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتی به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خيلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد. همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دست هايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ ها را بياورد. پسرک خيلی خجالت می کشيد و فکر کرد تا بهانه‌ ای بياورد و ناهار را آن جا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشت. تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اين قدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟ زن تاجر که با قاشق‌ ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفی است که می زنی؟ آش نخورده و دهان سوخته؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است.و از پسرک عذرخواهی کرد.
advertising