داستانی کوتاه در رابطه با قضاوت زود هنگام

خواندنیداستان و حکایات

- 97/08/10
داستانی کوتاه در رابطه با قضاوت زود هنگامصبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک‌ سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش برقرار بود تا این‌که مرد میانسالی با بچه‌ هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد.
بچه‌ هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌ کردند.
یکی از بچه‌ ها با صدای بلند گریه می‌ کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌ کشید و خلاصه اعصاب همه‌ مان توی اتوبوس خرد شده بود.
اما پدر آن بچه‌ ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌ آورد و غرق در افکارش بود.
بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض باز کردم که: آقای محترم! بچه‌ هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌ دهند. شما نمی‌ خواهید جلویشان را بگیرید؟
مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌ افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعا متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ ها، یک ساعت پیش در آن‌جا از دنیا رفت. من واقعا گیجم و نمی‌ دانم باید به این بچه‌ ها چه بگویم؛ نمی‌ دانم که خودم باید چه کار کنم و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.
بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعا مرا ببخشید. نمی‌ دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌ تواند تا این اندازه بی‌ ملاحظه باشد، اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و از صمیم قلب می‌ خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم.
مراقب باشید قضاوت زودهنگام معمولا با اشتباه صورت می‌ گیرد و باعث پشیمانی می‌ شود؛ زیرا وقتی می‌ خواهید به‌سرعت نتیجه‌ گیری کنید، مغز شما نمی‌ تواند تمام ابعاد مساله را تحلیل و بررسی نماید و دچار خطا خواهید شد ...
advertising