داستانی از تدبیر امام علی در مقابل نیرنگ دو مرد
خواندنی › داستان و حکایات
- 98/04/02پس از يك سال، يكي از آنها آمد و به آن زن گفت: رفيق من فوت كرده، امانت را به من بده. آن زن انكار كرد و گفت: شما شرط كرديد كه امانت را به يكي از شما ندهم، تا هر دو باشيد.
مرد به او التماس كرد و به واسطه ها متوسل شد تا امانت را از او گرفت. بعد از مدتی رفيقش آمد و امانت را طلب كرد.
زن به او گفت: رفيق تو گمان كرد كه تو مردهاي و امانت را از من گرفت.
آن مرد شکایت را به نزد عمر برد و به او گفت: تو را به خدا ما را به نزد علي عليهالسلام بفرست، عمر آن مرد و زن را به نزد حضرت علی(ع) فرستاد. امام(ع) دانستند كه يك نيرنگي در اين كار است به آن مرد فرمودند:
«آيا تو و رفيقت نگفته بوديد كه اين امانت را به يكي از ما نده تا ديگري هم باشد»؟
گفت: بلي.
امام فرمودند:
«مال تو نزد من است رفيقت را حاضر كن تا آن را به شما بدهم»
آن مرد فرار كرد و مأيوس (از نزد آن حضرت) برگشت.