کاربرد و داستان ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند خویش من است

خواندنیداستان و حکایات

- 98/03/29
کاربرد و داستان ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند خویش من است

کاربرد ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند خویش من است


هر وقت بخواهند ارزش وفاداری را مثال بزنند می گویند بیگانه اگر وفا کند خویش من است.

داستان ضرب المثل بیگانه اگر وفا کند خویش من است


ماری بود و سوسماری . آنها با هم دوست بودند صبح تا عصر توی بیابان می گشتند شب هم که می شد توی یک سوراخ می خزیدند . نزدیکی های آن ها موشی لانه داشت . موشی با هوش که همیشه می ترسید یک وقت خدا نکرده آن دو تا چشمانش به موش و بچه هایش بیفتد و کارشان زار شود .
موش می دانست که مارها از خوردن موش لذت می برند . در کنار آنها موجود خطرناک دیگری زندگی می کرد که دشمن مار و سوسمار به حساب می آمد . خار پشتی که دلش برای یک مار و سوسمار خوشمزه ، لک زده بود . از قضای روزگار یک روز خار پشت از جلوی لانه آنها عبور کرد و صدای مار و سوسمار را شنید .
بسیار خوشحال شد و به فکر شکار آنها افتاد . با این فکر به لانه آنها حمله کرد و مار بیچاره و سوسمار بخت برگشته دشمن را بالای سرشان دیدند و به سرعت به طرف صخره ها خزیدند . سوسمار که تند تر از مار حرکت می کرد شکاف سنگی را پیدا کرد و خودش را توی آن چپاند . مار هم به آن شکاف سنگ رسید و دوستش گفت : کمی جمع و جور شو تا من هم بیایم توی شکاف سنگ پنهان شوم.
سوسمار گفت : شکاف سنگ باریک است و جایی برای تو نیست . مار گفت : چرا جا هست . اگر کمی خودت را جمع کنی برای من هم جا هست عجله کن الان خار پشت می آید و مرا می خورد . سوسمار گفت : پس زود باش فرار کن . اگر تو فرار کنی دنبال تو می آید و من از شرش خلاص می شوم . هر چه مار التماس کرد .
سوسمار گفت : هر کس باید به فکر خودش باشد حرفهای مار و سوسمار را موش هم می شنید موش کجا بود ؟ موش توی همان صخره لانه داشت . دلش برای مار سوخت و با خودش گفت : از جوانمردی به دور است که به او کمک نکنم . با این فکر مار را صدا کرد و گفت : هر چند تو دشمن موش هستی اما اگر قول بدهی که با من و بچه های من کاری نداشته باشی تو را در لانه ام پنهان می کنم . مار قول داد و به لانه موش خزید ، خار پشت هرچه گشت مار و سوسمار را پیدا نکرد و برگشت .
سوسمار از سوراخ بیرون آمد و مار را صدا کرد و گفت : بیا بیرون . خطر تمام شد یکی از موش ها را خودت بخور و یکی را بنداز پایین من بخورم . مار گفت : برو دیگر هیچ دوستی و رفاقتی میان من و تو وجود ندارد . من می خواهم با موش دوست باشم . سوسمار خندید و گفت : ما هر دو خزنده ایم . موش بیگانه است .
مار گفت : تو بی وفایی . موش با وفا است . من هرگز به آنها آسیبی نخواهم رساند . دل موش آرام گرفت .
advertising