داستان و حکایتی از رسول خدا در مورد بی نیازی و برکت مال

خواندنیداستان و حکایات

- 98/03/02
داستان و حکایتی از رسول خدا در مورد بی نیازی و برکت مالفقر و تنگدستی بر یکی از صحابه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چیره شده بود؛ در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد همسرش تصمیم گرفت اوضاع اقتصادی خود را برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند. با همین نیت رفت؛ ولی پیش از آن که حاجت خود را بیان کند، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به وی فرمودند: «هر کس از ما کمکی بخواهد، ما به او کمک می کنیم؛ ولی اگر کسی بی نیازی ورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز می کند». آن روز چیزی نگفت و به خانه خویش برگشت؛ باز با هیولای مهیب فقر که هم چنان بر خانه اش سایه افکنده بود، رو به رو شد.
ناچار روز دیگر به همان نیت در مجلس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شنید [هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی ورزد، خداوند او را بی نیاز می کند!). این بار نیز بدون این که حاجت خود را بیان کند، به خانه خویش برگشت و چون خود را هم چنان در چنگال فقر، ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رفت، باز هم لب های رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به حرکت آمد و با همان آهنگ ـ که به دل قوّت و به روح اطمینان می بخشید ـ همان جمله را تکرار کرد.
این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد؛ حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است؛ وقتی که خارج شد با قدم های مطمئن تری راه می رفت؛ با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت؛ به خدا تکیه می کنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می کنم و از او می خواهم که مرا در کاری که پیش می گیرم موفّق گرداند و مرا بی نیاز سازد. با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید این قدر از او ساخته که به صحرا رفته و هیزم جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت؛ هیزمی جمع کرد و فروخت. لذّت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا تدریجاً توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و خادمانی شد. روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به او رسید و تبسّم کنان فرمود: «نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می دهیم؛ ولی اگر بی نیازی ورزد خداوند او را بی نیاز می کند!»
advertising