داستانی از هشام خلیفه اموی و طاووس یمانی از سری داستان های داستان راستان نوشته شهید مطهری
خواندنی › داستان و حکایات
- 98/01/18طاووس وقتی كه وارد شد، كفش خود را جلو روی هشام، روی فرش، از پای خود درآورد. وقتی هم كه سلام كرد برخلاف معمول كه هركس سلام می كرد می گفت: السلام علیك یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیك قناعت كرد و جمله ی «یا امیرالمؤمنین» را به زبان نیاورد. بعلاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد و حال آنكه معمولا در حضور خلیفه می ایستادند تا اینكه خود مقام خلافت اجازه ی نشستن بدهد. از همه بالاتر اینكه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت:
«هشام! حالت چطور است؟ » .
رفتار و كردار طاووس، هشام را سخت خشمناك ساخت، رو كرد به او و گفت:
«این چه كاری است كه تو در حضور من كردی؟ » .
- چه كردم؟ .
- چه كرده ای؟ ! ! چرا كفشهایت را در حضور من درآوردی؟ چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نكردی؟ چرا بدون اجازه ی من در حضور من نشستی؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی كردی؟ .
- اما اینكه كفشها را در حضور تو درآوردم، برای این بود كه من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت درمی آورم و او از این جهت بر من خشم نمی گیرد.
اما اینكه تو را به عنوان امیر همه ی مؤمنان نخواندم، چون واقعا تو امیر همه ی مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حكومت تو ناراضی اند.
اما اینكه تو را به نام خودت خواندم، زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام می خواند و در قرآن از آنها به «یا داوُدُ» و «یا یَحْیی » و «یا عِیسی » یاد می كند و این كار توهینی به مقام انبیا تلقی نمی شود. برعكس، خداوند ابولهب را با كنیه- نه به نام- یاد كرده است.
و اما اینكه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای اینكه از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم كه فرمود: «اگر می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر كن به كسی كه خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده اند. » .
سخن طاووس كه به اینجا رسید، هشام گفت:
«ای طاووس! مرا موعظه كن. » طاووس گفت:
«از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم كه در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ. آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند كه با مردم به عدالت رفتار نمی كند. » .
طاووس این را گفت و از جا حركت كرد و به سرعت بیرون رفت