داستان خیار فروش از سری داستان های داستان راستان شهید مطهری

خواندنیداستان و حکایات

- 97/12/21
داستان خیار فروش از سری داستان های داستان راستان شهید مطهریدر قرن دوم هجری، مسأله ی سه طلاقه كردن زن در یك مجلس و یك نوبت، مورد بحث و گفتگوی صاحبنظران بود. بسیاری از علما و فقهای آن عصر معتقد بودند كه سه طلاق در یك نوبت- بدون اینكه رجوعی در میان آنها فاصله شود- درست است. اما علما و فقهای شیعه به پیروی از امامان عالیقدر خود اینچنین طلاقی را باطل و بی اثر می دانستند. فقهای شیعه می گفتند سه طلاق كردن زن در صورتی درست است كه در سه نوبت صورت گیرد، به این معنی كه مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع كند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع كند، آنگاه برای سومین نوبت طلاق دهد. در این هنگام است كه حق رجوع در عده از مرد سلب می شود. بعد از عده نیز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنكه تشریفات «محلل» صورت گیرد، یعنی آن زن با مرد دیگری ازدواج كند و با یكدیگر آمیزش كنند، بعد میانشان به طلاق یا وفات جدایی بیفتد.
مردی در كوفه زن خود را در یك نوبت سه طلاقه كرد و بعد، از عمل خود پشیمان شد، زیرا به زن خود علاقه مند بود و فقط یك كدورت و شكرآب جزئی سبب شده بود كه تصمیم جدایی بگیرد. زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو نفر به فكر چاره جویی افتادند.
این مسأله را از علمای شیعه استفتاء كردند. همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در یك نوبت واقع شده باطل و بی اثر است و بدین علت شما هم اكنون زن و شوهر قانونی و شرعی یكدیگر هستید. اما از طرف دیگر عامه ی مردم به پیروی از سایر علما و فقها می گفتند آن طلاق صحیح است و آنها را از معاشرت یكدیگر برحذر می داشتند.
مشكل عجیبی پیش آمده بود؛ پای حلال و حرام در امر زناشویی در میان بود.
زن و شوهر هر دو مایل بودند كه مثل سابق به زندگی خود ادامه دهند، اما نگران بودند كه نكند طلاق صحیح باشد و آمیزش آنها از این به بعد حرام، و فرزندان آینده ی آنها نامشروع باشند.
مرد تصمیم گرفت به فتوای علمای شیعه عمل كند و طلاق واقع شده را «كأن لم یكن» فرض كند. زن گفت تا خودت شخصا از امام صادق این مسأله را نپرسی و جواب نگیری دل من آرام نمی گیرد.
امام صادق علیه السلام در آن وقت در شهر قدیمی حیره (نزدیك كوفه) به سر می برد. مدتی بود كه سفّاح، خلیفه ی عباسی، آن حضرت را از مدینه احضار و در آنجا او را به حال توقیف و تحت نظر نگاه داشته بود و كسی نمی توانست با امام رفت و آمد كند یا هم سخن بشود.
آن مرد هر نقشه ای كشید كه خود را به امام برساند موفق نشد. یك روز كه در نزدیكی توقیفگاه امام ایستاده بود و در اندیشه ی پیدا كردن راهی برای راه یافتن به خانه ی امام بود، ناگهان چشمش به مردی دهاتی از مردم اطراف كوفه افتاد كه طبقی خیار روی سر گذاشته بود و فریاد می كشید:
«آی خیار! آی خیار! » .
با دیدن آن مرد دهاتی، فكری مثل برق در دماغ وی پیدا شد. رفت جلو و به او گفت:
«همه ی این خیارها را یكجا به چند می فروشی؟ » .
- به یك درهم.
- بگیر این هم یك درهم.
آنگاه از آن مرد دهاتی خواهش كرد چند دقیقه روپوش خود را به او بدهد بپوشد و قول داد به زودی به او برگرداند.
مرد دهاتی قبول كرد. او روپوش دهاتی را پوشید و نگاهی به سراپای خود انداخت، درست یك دهاتی تمام عیار شده بود. طبق خیار را روی سر گذاشت و فریاد
«آی خیار! آی خیار! » را بلند كرد، اما مسیر خود را در جهت مطلوب یعنی از جلو خانه ی امام صادق قرار داد.
همینكه به مقابل خانه ی امام رسید، غلامی بیرون آمد و گفت: آهای خیارفروش بیا اینجا.
با كمال سهولت و بدون اینكه مأمورین مراقب متوجه شوند، خود را به امام رساند. امام به او فرمود:
«مرحبا خوب نقشه ای به كار بردی! حالا بگو چه می خواهی بپرسی؟ » .
- یابن رسول اللّه! من زن خود را در یك نوبت سه طلاقه كرده ام. با اینكه از هر كس از علمای شیعه پرسیده ام همه گفته اند این چنین طلاقی باطل و بی اثر است، باز قلب زنم آرام نمی گیرد، می گوید تا خودت از امام سؤال نكنی و جواب نگیری من قبول نمی كنم. از این رو با این نیرنگ خودم را به شما رساندم تا جواب این مسأله را بگیرم.
- برو مطمئن باش كه آن طلاق باطل بوده است. شما زن و شوهر قانونی و شرعی یكدیگر هستید
advertising