داستان زیبای زن عقیم و دعای حضرت موسی

خواندنیداستان و حکایات

- 97/10/26
داستان زیبای زن عقیم و دعای حضرت موسینقل از که یک زن یکتاپرست و با ایمان به نزد حضرت موسی امد و عرض کرد: ای پیامبر خدا از تو تمنا میکنم برای بنده حقیر دعا کنید تا صاحب فرزندی بشوم و دلم را شاد کند.
حضرت موسی دعا کرد و از خداوند درخواست کرد که دعای این زن براورده شود ولی از عالم غیب ندا آمد که ای موسی او را نازا و عقیم آفریده ام.
حضرت موسی به آن زن فرمود خدای متعال خیر را در مادر شدن تو نمیبیند و تو نازا و عقیم هستی.
زن و به شهر خود رفت و بعد از گذشت 2 سال دوباره به نزد حضرت موسی امد و عرض کرد ای پیامبر خدا دوباره برای من دعا کن که خدا فرزندی به من بدهد و چشم به جمال فرزندم روشن شود.
حضرت موسی دوباره دستانش را به آسمان بلند کرد و فرمود ای خدای توانا فرزندی به این ببخش تا او مادر شود و آرزویش براورده شود.
باز هم از عالم غیب ندا رسید ای موسی این زن عقیم است و نمیتواند مادر شود.حضرت موسی دوباره به زن گفت تو عیقم هستی و نمیتوانی صاحب فرزندی شوی.
زن دوباره به شهر خود بازگشت سالها گذشت و روزی حضرت موسی آن زن را دید در حالی که فرزندی در بغل داشته و در حال حرکت بود.
حضرت موسی از آن زن سوال کرد که این نوزاد چه کسی است؟
آن زن با خوشحالی در حالی چشمانش برق میزد گفت: نوزاد خودم است
حضرت موسی به خداوند گفت ای خدای حکیم و توانا این زن عقیم بود چگونه توانست بزاید و مادر شود؟
خداوند فرمود: ای موسی هر بار که به او گفتی که “عقیم” هستی او گفت که خدایم “رحیم” است او بچه دار شدن را درحالی عقیم بود غیرممکن ندانست و به رحمت من ایمان داشت و صبر کرد و در نهایت رحمتم شامل حال او شد.
advertising