شعر مرداب از مهدی اخوان ثالث شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/12/13
شعر مرداب از مهدی اخوان ثالث شاعر معاصر

شعر مرداب



این نه آب است كه آتش را كند خاموش.

با تو گویم، لولی لول گریبان چاك!

آبیاری می كنم اندوه زار خاطر خود را؛

زان زلال تلخ شور انگیز،

تاكزاد پاك آتشناك.

در سكوتش غرق،

چون زنی عریان میان بستر تسلیم،اما مرده یا در خواب،

بی گشاد و بست لبخندی و اخمی،تن رها كرده ست

پهنه ور مرداب.

بی تپش و آرام،

مرده یا در خواب مردابی ست.

و آنچه در وی هیچ نتوان دید،

قله ی پستان موجی،ناف گردابی ست.

من نشسته م بر سریر ساحل این رود بی رفتار،

وز لبم جاری خروشان شطی از دشنام.

زی خدای و جمله پیغام آورانش،هر كه وز هر جای،

بسته گوناگون پل پیغام.

هر نفس لختی ز عمر من،بسان قطره ای زرین،

می چكد در كام این مرداب عمر او بار.

چینه دان شوم و سیری ناپذیرش هر دم از من طعمه ای خواهد

بازمانده،جاودان،‌منقار وی چون غار.

من ز عمر خویشتن هر لحظه ای را لاشه ای سازم،

همچو ماهی سویش اندازم،

سیر اما كی شود این پیر ماهیخوار؟

باز گوید:«طعمه ای دیگر.»

اینت وحشتناك تر منقار.

همچو آن صیاد ناكامی كه هر شب خسته و غمگین،

تورش اندر دست،

هیچش اندر تور،

می سپارد راه خود را،دور

تا حصار كلبه ی در حسرتش محصور؛

باز بینی باز گردد صبح دیگر نیز،

ـ تورش اندر دست و در آن هیچ ـ

تا بیندازد دگر ره چنگ در دریا،

و آزماید بخت بی بنیاد،

همچو این صیاد،

نیز من هر شب

ساقی دیر اعتنای ارقه ترسا را

باز گویم:«ساغری دیگر»

تا دهد آن:«دیگری دیگر»

ز آن زلال تلخ شورانگیز

پاكزاد تاك آتشخیز.

هر بهنگام و بناهنگام

لولی لول گریبان چاك،

آبیاری می كند اندوه زار خاطر خود را.

ماهی لغزان و زرین پولك یك لحظه را شاید،

چشم ماهیخوار را غافل كند،وز كام این مرداب برباید.
advertising