شعر نیایش از شاعر معاصر سهراب سپهری

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/11/30
شعر نیایش از شاعر معاصر سهراب سپهری

شعر نیایش



نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم.

افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم.

کنار شن زار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم.

بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم .

ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم.

ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم.

آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید.

لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم.

رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم.

سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم.

سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم .

سکوت ما به هم پیوست ، و ما ما شدیم .

تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.

آفتاب از چهره ما ترسید .

دریافتیم ، و خنده زدیم.

نهفتیم و سوختیم.

هر چه بهم تر ، تنها تر.،

از ستیغ جدا شدیم:

من به خاک آمدم،و بنده شدم .

تو بالا رفتی، و خدا شدی .
advertising