خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا شعری زیبا از امیرخسرو دهلوی

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/11/08
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا  شعری زیبا از امیرخسرو دهلوی

شعری زیبا از امیر خسرو دهلوی



خبرت هست که از خويش خبر نيست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نيست مرا
گر سرم در سر سودات رود نيست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نيست مرا
ز آب ديده که به صد خون دلش پروردم
هيچ حاصل بجز از خون جگر نيست مرا
بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم
غير از اين کار کنون کار دگر نيست مرا
محنت زلف تو تا يافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هيچ ظفر نيست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نيست
که توانایی چون باد سحر نيست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نيست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هيچ خبر نيست مرا
تا که آمد رخ زيبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون ميل نظر نيست مرا
advertising