شعر باز هم باران از مهدی اخوان ثالث متخلص به م امید شاعر معاصر
خواندنی › شعر و ادبیات
- 97/11/08شعر باز هم باران
باز هم باران
باز هم آن روزها و شب هايی كه همرنگند
روز هيچ از روز پيدا نی
و شب از شب نگسلد گويی
آه.... گويا باز هم بايد
هفته ای را رفته پندارم
هفته ای زرين
از شبان روزان فروردين
غرق خواهد گشت در بيهودگی شايد
بس كه باران شبان روزی
آيد و آيد
و دريچه روزنی زين سقف ماتم فام نگشايد
باز هم آن روز و شب هايی كه تاريكند
روز همچون شب چراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان، مات
بازگويی تا پسين واپسين ايام
همچنان در گريه خواهد بود
اين سياه، اين سقف ماتم، بام بی اندام
باز باران، باز هم باران
چون پرير و دوش و دی، امروز
باز بارانی كه ساعت هاست می بارد
زين سياه ساكت دلگير
قطره ها پيوسته همچون حلقه زنجير
باز آن ساعات پی در پی نشستن، وز پس شيشه
اشك ريزان خدا را ديدن و ديدن
گوش دادن، غرق انديشه
از مدام ناودان ها ضجه شب را
و گشودن گاه با ترجيع تصنيفی
بسته لب را
و نياوردن به خاطر هيچ مطلب را
محرم غمگينم، اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي – اين كهن بازيچه بيهودگي – امشب
از تو خوشنودم كه بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
و سپاست مي گزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
و رسيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشم انداز روحم، باغ تنهايي
راندي و آنكه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب، باز هم باران
زندگي را زهر من مي كرد.
ورنه كس جز بي كسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟